P36
سالن رو جارو کردم و رفتم روی مبل نشستم چند لحظه بعد خانم پارک اومد سمتم و گفت : ا/ت برو یکم استراحت کن .
بعد از اینکه حرفش تموم شد رفت ، در تعجبم خانم پارک چرا اینقدر مهربون شده یادم نمیاد قبلا اینجوری بوده باشه بیشتر وقتا سرم داد میزد اما الان لحنش آروم و مهربون بود . ده دقیقه ای بود که روی مبل نشسته بودم کسی توی پذیرایی نبود ندیمه ها برای استراحت رفته بودن منم روی مبل نشسته بودم و به جلو نگاه میکردم که در عمارت باز شد و جونگ کوک اومد تو اونم مثل جیمین لباس رسمی پوشیده بود ، اومد و کنار من روی مبل نشست و بعد از چند ثانیه صداش رو شنیدم که گفت : چرا اینجا نشستی؟
ا/ت : همینجوری
جونگ کوک : داشتی کار انجام می دادی؟
ا/ت : آره
جونگ کوک : چرا ؟
فکر کنم یادش رفته که خودش گفت وقتی خوب شدی برگرد سر کارت .
ا/ت : خودت گفتی خوب شدم برگردم سر کارم
با قیافه ای که انگار تازه یادش اومده چی گفته از جاش پاشد و گفت : دیگه لازم نیست
بعدم قبل از اینکه بره آروم زمزمه کرد : چقدر حرف گوش کن
اینو که گفت رفت تو آشپزخونه و دو تا لیوان آب برداشت و دوباره اومد سمت من و یکیش رو گرفت جلوم پاشدم و اب رو از دستش گرفتم اما قبل از اینکه بخورم صبح اومد توی ذهنم که جیمین همه چیزای این چند روز رو میدونست برای همین روم رو کردم به جونگ کوک و گفتم : چرا همه چی رو به جیمین گفتی ؟
جونگ کوک : آمارشو بهت داد ؟ همینطوری چندتا از بچه بازیا تو به جیمین گفتم .
خب نگهداری از یه بچه کوچولو سخته
ا/ت : بچه بازی ؟ من چه شباهتی به بچه ها دارم؟
جونگ کوک : هم سن که هستید ، هم قد که هستید ، شباهت موج میزنه
حرصم گرفته بود خواستم جلوی خودم رو بگیرم ولی نشد دلم میخواست کل حرصم رو روش خالی کنم برای همین از حرصم لیوان آبی که دستم بود رو ریختم رو سرش که بعد از چند ثانیه سرش رو آورد بالا و موهاش رو با دستش داد عقب روش رو کرد به من حالت خشنی نگام کرد ، تو دلم با خودم گفتم ا/ت این چه غلطی بود کردی الان دهنت رو سرویس میکنه .
خواستم کارمو جمع کنم برای همین با لحن هولی گفتم : ببخشید حواسم نبود
با نگاهی که انگار میدونست از قصد کردم نگام کرد بدجور از کاری که کردم ترسیده بودم
بعد از اینکه حرفش تموم شد رفت ، در تعجبم خانم پارک چرا اینقدر مهربون شده یادم نمیاد قبلا اینجوری بوده باشه بیشتر وقتا سرم داد میزد اما الان لحنش آروم و مهربون بود . ده دقیقه ای بود که روی مبل نشسته بودم کسی توی پذیرایی نبود ندیمه ها برای استراحت رفته بودن منم روی مبل نشسته بودم و به جلو نگاه میکردم که در عمارت باز شد و جونگ کوک اومد تو اونم مثل جیمین لباس رسمی پوشیده بود ، اومد و کنار من روی مبل نشست و بعد از چند ثانیه صداش رو شنیدم که گفت : چرا اینجا نشستی؟
ا/ت : همینجوری
جونگ کوک : داشتی کار انجام می دادی؟
ا/ت : آره
جونگ کوک : چرا ؟
فکر کنم یادش رفته که خودش گفت وقتی خوب شدی برگرد سر کارت .
ا/ت : خودت گفتی خوب شدم برگردم سر کارم
با قیافه ای که انگار تازه یادش اومده چی گفته از جاش پاشد و گفت : دیگه لازم نیست
بعدم قبل از اینکه بره آروم زمزمه کرد : چقدر حرف گوش کن
اینو که گفت رفت تو آشپزخونه و دو تا لیوان آب برداشت و دوباره اومد سمت من و یکیش رو گرفت جلوم پاشدم و اب رو از دستش گرفتم اما قبل از اینکه بخورم صبح اومد توی ذهنم که جیمین همه چیزای این چند روز رو میدونست برای همین روم رو کردم به جونگ کوک و گفتم : چرا همه چی رو به جیمین گفتی ؟
جونگ کوک : آمارشو بهت داد ؟ همینطوری چندتا از بچه بازیا تو به جیمین گفتم .
خب نگهداری از یه بچه کوچولو سخته
ا/ت : بچه بازی ؟ من چه شباهتی به بچه ها دارم؟
جونگ کوک : هم سن که هستید ، هم قد که هستید ، شباهت موج میزنه
حرصم گرفته بود خواستم جلوی خودم رو بگیرم ولی نشد دلم میخواست کل حرصم رو روش خالی کنم برای همین از حرصم لیوان آبی که دستم بود رو ریختم رو سرش که بعد از چند ثانیه سرش رو آورد بالا و موهاش رو با دستش داد عقب روش رو کرد به من حالت خشنی نگام کرد ، تو دلم با خودم گفتم ا/ت این چه غلطی بود کردی الان دهنت رو سرویس میکنه .
خواستم کارمو جمع کنم برای همین با لحن هولی گفتم : ببخشید حواسم نبود
با نگاهی که انگار میدونست از قصد کردم نگام کرد بدجور از کاری که کردم ترسیده بودم
۱۵.۴k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.