وقتی براش مهم نیستی پارت 13
پارت 13
وقتی براش مهم نیستی
_______________________♡︎____________________
ویو چان هیون
با یه دختر دست تو دست داشتند حرف میزدند میخندیدند وقتی دیدمشون قلبم درد گرفت یعنی نامجون من ول کرد که بره با یکی دیگه بغضم گرفت و ناگهان اشک از چشمم سرازیر شد چرا این کار رو کرد که با صدای مین هو به خودم اومدم
مین هو: مامان خیلی خوش گذشت میشه بریم ترانپولین ......مامان داری گریه میکنی
چان هیون : ..... نه گریه نمیکنم فقط خوشحالم که چنین دختر زیبایی دارم ...... الان بیا بریم بلیط بگیریم باشه دخترم ؟
مین هو : باشه
با مین هو بلیط گرفتیم و رفت بازی کرد من هنوز قلبم درد میکرد که بعد از چند مین مین هو اومد و گفت که بریم چرخ و فلک سوار شیم گفتم باشه رفتیم سوار شدیم که دیدم توی کابینی که ما سوار شدیم نامجون با همون دختری که باهاش اومده بود اونجا هم بودن من هیچ چیزی نگفتم و فقط سرم پایین بود و اشک میریختم
_______________________♡︎____________________
ویو نامجون
امروز مامانم گفت که برم خونه برام سورپرایز داره منم گفتم باشه وقتی وارد شدم سونگی رو دیدم ( دختر خاله نامجون که تایلند بوده و تازه به کره برگشته ) دلم براش یه زره شده بود که دوید بغلم
سونگی : نامی دلم برات تنگ شده بود پسر
نامجون : منم دلم برات تنگ شده بود سونی چرا آنقدر دیر اومدی دختر خیلی دلتنگت بودم ...... مامان خیلی از سورپرایزت خوشم اومد ممنون
مامان نامجون : پسرم سونگی زنگ زد و گفت داره برمیگرده کره منم گفتم خوشحال میشی اگر بفهمی
سونگی : نامی دلم خیلی برای شهر بازی کره تنگ شده میشه بریم
نامجون : اره چرا که نه
من سونگی رو بردم شهر بازی کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم و بازی کردیم اون پیشنهاد داد که بریم چرخ و فلک منم گفتم باشه سوار کابین شدیم و بعد دو نفر دیگه وارد شدن اونا چان هیون با مین هو بودن داشتم بال در میاوردم وقتی چان هیون من رو با سونگی دید سرش رو برد پایین من فهمیدم که داره گریه میکنه حتما خیلی ناراحت شده ..........
_______________________♡︎____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
وقتی براش مهم نیستی
_______________________♡︎____________________
ویو چان هیون
با یه دختر دست تو دست داشتند حرف میزدند میخندیدند وقتی دیدمشون قلبم درد گرفت یعنی نامجون من ول کرد که بره با یکی دیگه بغضم گرفت و ناگهان اشک از چشمم سرازیر شد چرا این کار رو کرد که با صدای مین هو به خودم اومدم
مین هو: مامان خیلی خوش گذشت میشه بریم ترانپولین ......مامان داری گریه میکنی
چان هیون : ..... نه گریه نمیکنم فقط خوشحالم که چنین دختر زیبایی دارم ...... الان بیا بریم بلیط بگیریم باشه دخترم ؟
مین هو : باشه
با مین هو بلیط گرفتیم و رفت بازی کرد من هنوز قلبم درد میکرد که بعد از چند مین مین هو اومد و گفت که بریم چرخ و فلک سوار شیم گفتم باشه رفتیم سوار شدیم که دیدم توی کابینی که ما سوار شدیم نامجون با همون دختری که باهاش اومده بود اونجا هم بودن من هیچ چیزی نگفتم و فقط سرم پایین بود و اشک میریختم
_______________________♡︎____________________
ویو نامجون
امروز مامانم گفت که برم خونه برام سورپرایز داره منم گفتم باشه وقتی وارد شدم سونگی رو دیدم ( دختر خاله نامجون که تایلند بوده و تازه به کره برگشته ) دلم براش یه زره شده بود که دوید بغلم
سونگی : نامی دلم برات تنگ شده بود پسر
نامجون : منم دلم برات تنگ شده بود سونی چرا آنقدر دیر اومدی دختر خیلی دلتنگت بودم ...... مامان خیلی از سورپرایزت خوشم اومد ممنون
مامان نامجون : پسرم سونگی زنگ زد و گفت داره برمیگرده کره منم گفتم خوشحال میشی اگر بفهمی
سونگی : نامی دلم خیلی برای شهر بازی کره تنگ شده میشه بریم
نامجون : اره چرا که نه
من سونگی رو بردم شهر بازی کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم و بازی کردیم اون پیشنهاد داد که بریم چرخ و فلک منم گفتم باشه سوار کابین شدیم و بعد دو نفر دیگه وارد شدن اونا چان هیون با مین هو بودن داشتم بال در میاوردم وقتی چان هیون من رو با سونگی دید سرش رو برد پایین من فهمیدم که داره گریه میکنه حتما خیلی ناراحت شده ..........
_______________________♡︎____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده :민 윤 기
۷.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.