پارت:سوم سهون.ا/ت
باصدای الارام از خواب بیدار میشم و گوشیمو از زیر بالشتم در میارم با همون چشمای خوابالود الارام گوشی رو قطع میکنم
دستی به موهای ژولیدهی روی صورتم میکشم خمیازهای میکشم و از روی تخت بلند میشم و به سمت دستشویی حرکت میکنم امروز کار جدید رو شروع میکردیم و باید زودتر میرفتم
سرکار.
_مشغول مسواک زدن میشم و سعی میکنم به اینکه قرار بازم با سهون رو به رو بشم فک نکنم.ولی مگه میشد؟
نفسی میکشم و به گذشته فک میکنموقتی که اولین بار باهاش آشنا شدم
و اینکه چقدر روز های قشنگی رو باهام گذروندیم
ولی بعد از اینکه به آرزوی همیشگیش یعنی ایدل و یه خاننده معروف بودن رسید نسبت به من بی توجه شد و من اون موقع چقدر سعی میکردم خودمو آروم کنم که اون سرش شلوغه و از دوست داشتن من دست نکشیده
کلافه به اینه رو به روم نگاه میکنم به خودم توی آینه میگم: بیین باید حواستمو جمع کنی وقتی دیدیش دیگه شل نشی مثل ماست نگاش کنی فهمیدی!
سری به نشانه فهمیدن به خودم توی آینه تکون میدم و از دستشویی میام بیرون حاضر میشم از خونه میزنم بیرون.
_مثل همیشه بعد از وارد شدن به سالن سریع خودمو به شوفاژ میرسونم زیر لب میگم: خیلی هوا سرد شده
با شنیدن صدای سهون درست در چند سانتی متر ی گوشم سریع به سمتش برگشتم: باید لباس گرم تر بپوشی مثل قبلا عادت داری توی هوای سرد بدون شالگردن بیرون بیای!
سعی کردم به خودم مسلط باشم نفس عمیقی میکشم و فقط سرمو به نشانه اره بالا پایین میکنم
همینطور که بهم نگاه میکرد که با قرار گرفتن بیوم سوک کنارم حواسم به اون جمع شد
سلام محترمانهی به سهون داد و بعد دستشو دوره گردنم انداخت: احوال شما؟
لبخندی بهش میزنم و میگم: فعلا که خوبم
بیوم سوک: اوه راستی امروز شام هستی دیگه؟ دیروز که انقدر سریع رفتی وقت نکردم بهت بگم ناهارو باهم بخوریم
باشهای میگم و به سمت سهون برمیگردم، دست به سینه با اخم و نگاه موشکافانهی داشت به ما نگاه میکرد
هول میشم از نگاهش و با گفتن من دیگه به کارام برسم سریع ازشون درو میشم
_ لیوان آب رو توی دستام میچرخونم و به میز شیشهای رو به روم زل میزنم با دستی که به شونهم خورد به خودم میام و به سمت عقب برمیگردم یکی از بچهای گریم بود منتظر میمونم تا حرف رو بزنه: خانم کیم گفتن تا ۵ دقیقه دیگه اماده باشین تا کارهای زیر ساخت گریم و ارایش رو انجام بدین.باشه ای میگم و ازجام بلندمیشم
دستی به موهای ژولیدهی روی صورتم میکشم خمیازهای میکشم و از روی تخت بلند میشم و به سمت دستشویی حرکت میکنم امروز کار جدید رو شروع میکردیم و باید زودتر میرفتم
سرکار.
_مشغول مسواک زدن میشم و سعی میکنم به اینکه قرار بازم با سهون رو به رو بشم فک نکنم.ولی مگه میشد؟
نفسی میکشم و به گذشته فک میکنموقتی که اولین بار باهاش آشنا شدم
و اینکه چقدر روز های قشنگی رو باهام گذروندیم
ولی بعد از اینکه به آرزوی همیشگیش یعنی ایدل و یه خاننده معروف بودن رسید نسبت به من بی توجه شد و من اون موقع چقدر سعی میکردم خودمو آروم کنم که اون سرش شلوغه و از دوست داشتن من دست نکشیده
کلافه به اینه رو به روم نگاه میکنم به خودم توی آینه میگم: بیین باید حواستمو جمع کنی وقتی دیدیش دیگه شل نشی مثل ماست نگاش کنی فهمیدی!
سری به نشانه فهمیدن به خودم توی آینه تکون میدم و از دستشویی میام بیرون حاضر میشم از خونه میزنم بیرون.
_مثل همیشه بعد از وارد شدن به سالن سریع خودمو به شوفاژ میرسونم زیر لب میگم: خیلی هوا سرد شده
با شنیدن صدای سهون درست در چند سانتی متر ی گوشم سریع به سمتش برگشتم: باید لباس گرم تر بپوشی مثل قبلا عادت داری توی هوای سرد بدون شالگردن بیرون بیای!
سعی کردم به خودم مسلط باشم نفس عمیقی میکشم و فقط سرمو به نشانه اره بالا پایین میکنم
همینطور که بهم نگاه میکرد که با قرار گرفتن بیوم سوک کنارم حواسم به اون جمع شد
سلام محترمانهی به سهون داد و بعد دستشو دوره گردنم انداخت: احوال شما؟
لبخندی بهش میزنم و میگم: فعلا که خوبم
بیوم سوک: اوه راستی امروز شام هستی دیگه؟ دیروز که انقدر سریع رفتی وقت نکردم بهت بگم ناهارو باهم بخوریم
باشهای میگم و به سمت سهون برمیگردم، دست به سینه با اخم و نگاه موشکافانهی داشت به ما نگاه میکرد
هول میشم از نگاهش و با گفتن من دیگه به کارام برسم سریع ازشون درو میشم
_ لیوان آب رو توی دستام میچرخونم و به میز شیشهای رو به روم زل میزنم با دستی که به شونهم خورد به خودم میام و به سمت عقب برمیگردم یکی از بچهای گریم بود منتظر میمونم تا حرف رو بزنه: خانم کیم گفتن تا ۵ دقیقه دیگه اماده باشین تا کارهای زیر ساخت گریم و ارایش رو انجام بدین.باشه ای میگم و ازجام بلندمیشم
۴.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.