فیک کوک از مافیا متنفرم پارت ۲۷
ات بدون حرف زدن دستای کوک رو پانسمان میکنه بقیع ام فقط دارن نگاه میکنن وقتی تموم میشه ات بلند میشه که بره ولی کوک میگه صبر کن
_چیه
ممنون
_همین
اره دیگه چی باید بگم
_هیچی
ات
رفتم تو اتاقم و درو بستم مرتیکه خل باید معذرت خواهی کنی ازم
سوزی
من واقعا اشتباه کردم باید یه طوری از دل ات دربیارم ولی و چطوری
سوک:سوزی میشه حرف بزنیم
_در چه مورد.
حرفایی که زدم رو یادت نمیاد
_ها راستی
چرا یادت نبود
_داشتم به ات فکر می کردم حالا بگو چرا ازم دوری میکنی
نمیگم به ات فکر کن
_جونگ سوک جدی الان اصلا برم مهم نیست نمیگی نگو
سوزی رفت
سوک
الان جدی بهم اهمیت نداد جدی
هی یون:داش فکر کردی اون تا کی منتظرت میموند احتمالا دیگه دوست نداره
_حوس مردن کردی
جینا:چیه دروغ می گه
_تو الان طرفداری منو کردی
ایششش
جینا رفت
سوک:خوبه حداقل من اونو عاشق خودم کردم تو چیکار کردی
_عاشقم میشه بالاخره
کوک:هی یون
_چیع
ممنون
_واسه چی
اینکه سعی کردی کمکم کنی
_بهرحال ما داداشیم
امممم
سوک: مسخرست
شب شد و پسرا غذا درست کردن حالا همه غیر ات رو میزن
هی یون:زنداداش نمیاد
سوزی:جینا اگه تو بری میاد بیارینش واسش یه سوپرایز دارم که شاید آشتی کردیم
جینا:باشه
رفتم اتاق دکتر ات و بزور آوردمش
ات
با اینکه میل نداشتم اومدم سر میز ولی کوک چرا غذا نمیخورد
ات:جونگ کوک چرا نمیخوری
کوک دستاش رو آورد بالا که پانسمان داشت
کوک: نمیتونم ات بهم غذا میدی گشنمه
_نه
کوک:خب کدومتون اینکارو میکنید
_چیه
ممنون
_همین
اره دیگه چی باید بگم
_هیچی
ات
رفتم تو اتاقم و درو بستم مرتیکه خل باید معذرت خواهی کنی ازم
سوزی
من واقعا اشتباه کردم باید یه طوری از دل ات دربیارم ولی و چطوری
سوک:سوزی میشه حرف بزنیم
_در چه مورد.
حرفایی که زدم رو یادت نمیاد
_ها راستی
چرا یادت نبود
_داشتم به ات فکر می کردم حالا بگو چرا ازم دوری میکنی
نمیگم به ات فکر کن
_جونگ سوک جدی الان اصلا برم مهم نیست نمیگی نگو
سوزی رفت
سوک
الان جدی بهم اهمیت نداد جدی
هی یون:داش فکر کردی اون تا کی منتظرت میموند احتمالا دیگه دوست نداره
_حوس مردن کردی
جینا:چیه دروغ می گه
_تو الان طرفداری منو کردی
ایششش
جینا رفت
سوک:خوبه حداقل من اونو عاشق خودم کردم تو چیکار کردی
_عاشقم میشه بالاخره
کوک:هی یون
_چیع
ممنون
_واسه چی
اینکه سعی کردی کمکم کنی
_بهرحال ما داداشیم
امممم
سوک: مسخرست
شب شد و پسرا غذا درست کردن حالا همه غیر ات رو میزن
هی یون:زنداداش نمیاد
سوزی:جینا اگه تو بری میاد بیارینش واسش یه سوپرایز دارم که شاید آشتی کردیم
جینا:باشه
رفتم اتاق دکتر ات و بزور آوردمش
ات
با اینکه میل نداشتم اومدم سر میز ولی کوک چرا غذا نمیخورد
ات:جونگ کوک چرا نمیخوری
کوک دستاش رو آورد بالا که پانسمان داشت
کوک: نمیتونم ات بهم غذا میدی گشنمه
_نه
کوک:خب کدومتون اینکارو میکنید
۹.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.