{عشق کیوت}💙
{عشق کیوت}💙
₽5
از زبان ا.ت
غذامو خوردمو از جونگ کوک تشکر کردم باهم وایساده بودیم پشت شیشه و به بابام نگاه میکردیم
کوک: میتونم ی سوال بپرسم
آ.ت: عااا آره حتما
کوک: چند سالته
آ.ت: ۱۶
کوک: واقعا؟؟
آ.ت: آره چطو بهم نمیاد
کوک: اصلا بهت نمیاد
داشتیم حرف میزدیم ک صدای ینفر دیگه اومد
تهیونگ: درسته اصلا بهت نمیاد
وقتی برگشتیم با ی پسر قد بلند و جذاب روبه رو شدیم
کوک: عاا تهیونگ شی اومدی
تهیونگ: آره اومدم
کوک: آ.ت ایشون تهیونگ دست راست شریک پدرت هست
تهیونگ: بهتره بگی شریک خودت
آ.ت: منظورتون چیه
کوک: چی
تهیونگ: پدرتون دقیقا یک ساعت قبل تصادف تمام اموال خودش رو به نام شما زده و الان شما شریک ما حساب میشین
آ.ت: و..ولی من ک از هیچی سر در نمیارم
تهیونگ: بهتره بریم یجای بهتر صحبت کنیم
آ.ت: اما پدرم چی
تهیونگ: نگرانش نباشین بفرمایین از این طرف
آ.ت: ب..باشه
با اون پسره ک انگار اسمش تهیونگ بود رفتیم تو کافه ی بیمارستان
تهیونگ: خوب سریع میرم سر اصل مطلب شما شریک خودتونو تا حالا دیدید
آ.ت: عااا فکر کنم همون پسره ک لباس مشکی تنش بود اونه
تهیونگ: اوهوم خودشه خوب الان شما شریک ما محسوب میشین ما باید با شما کار کنیم و از اونجایی ک شما هیچی از کار ما سر در نمیارین باید تمام سهم رو به جیمین ک شریکتون هست بدید و این فقط ی راه داره
آ.ت: چه راهی
ته اومد حرف بزنه ک کوک با عجله اومد سمتشون
کوک: تهیونگ آ.ت انگار اونجا یخبراییه
آ.ت: چ....چی
باهم ستایی بدو بدو رفتیم سمت اتاق پدرم ک دیدم تمام پرستارا جمع شدن دورش .............
بچه ها این دفعه میخوام ۲۹۰ تاییمون کنید
💜🇰🇷좋아해요
₽5
از زبان ا.ت
غذامو خوردمو از جونگ کوک تشکر کردم باهم وایساده بودیم پشت شیشه و به بابام نگاه میکردیم
کوک: میتونم ی سوال بپرسم
آ.ت: عااا آره حتما
کوک: چند سالته
آ.ت: ۱۶
کوک: واقعا؟؟
آ.ت: آره چطو بهم نمیاد
کوک: اصلا بهت نمیاد
داشتیم حرف میزدیم ک صدای ینفر دیگه اومد
تهیونگ: درسته اصلا بهت نمیاد
وقتی برگشتیم با ی پسر قد بلند و جذاب روبه رو شدیم
کوک: عاا تهیونگ شی اومدی
تهیونگ: آره اومدم
کوک: آ.ت ایشون تهیونگ دست راست شریک پدرت هست
تهیونگ: بهتره بگی شریک خودت
آ.ت: منظورتون چیه
کوک: چی
تهیونگ: پدرتون دقیقا یک ساعت قبل تصادف تمام اموال خودش رو به نام شما زده و الان شما شریک ما حساب میشین
آ.ت: و..ولی من ک از هیچی سر در نمیارم
تهیونگ: بهتره بریم یجای بهتر صحبت کنیم
آ.ت: اما پدرم چی
تهیونگ: نگرانش نباشین بفرمایین از این طرف
آ.ت: ب..باشه
با اون پسره ک انگار اسمش تهیونگ بود رفتیم تو کافه ی بیمارستان
تهیونگ: خوب سریع میرم سر اصل مطلب شما شریک خودتونو تا حالا دیدید
آ.ت: عااا فکر کنم همون پسره ک لباس مشکی تنش بود اونه
تهیونگ: اوهوم خودشه خوب الان شما شریک ما محسوب میشین ما باید با شما کار کنیم و از اونجایی ک شما هیچی از کار ما سر در نمیارین باید تمام سهم رو به جیمین ک شریکتون هست بدید و این فقط ی راه داره
آ.ت: چه راهی
ته اومد حرف بزنه ک کوک با عجله اومد سمتشون
کوک: تهیونگ آ.ت انگار اونجا یخبراییه
آ.ت: چ....چی
باهم ستایی بدو بدو رفتیم سمت اتاق پدرم ک دیدم تمام پرستارا جمع شدن دورش .............
بچه ها این دفعه میخوام ۲۹۰ تاییمون کنید
💜🇰🇷좋아해요
۴.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.