ترس از تنهایی 🤍🖤 •° Part 36°•
(لیانا)
داشتم میرفتم بیرون جیمین رو تو راه رو دیدم
لیانا: سلام
جیمین: سلام خوبی مادر نمونه؟
لیانا: آره عالیم تو چطوری؟
جیمین: منم خوبم من برم که دیرم شدم توام سرپا نمون سریع برو تا جونگ کوک کلتو نبریده
لیانا: اکی رفتم فعلا بای
جیمین: بای
بعد از خداحافظی راه افتادم سمت خروجی رفتم بیرون دیدم نارا به ماشین تکیه داده و بدجور تو فکره
لیانا: الوو نارا
نارا: هوم چیه؟ اشتی کردین؟
لیانا: اوهوم اشتی کردیم تازه همو بوسیدیم و ....
نارا: هوی واستا دیگه نمیخواد بقیشو بگی
لیانا: خانم منحرف میخواستم بگم همو بغل کردیمو حرف زدیم آخه مگه میشه تو چهل دقیقه هم اشتی کرد هم سکس؟!
نارا: اگر تو برادر منین انجامش میدین
لیانا: باشه حالا بیا بریم خسته شدم انقدر راه رفتم و سر پا موندم
نارا: خدا بخیر کنه بعد زایمان میخوای چیکار کنی تو
لیانا: نترس اوضاعم خوب بشه تو همین بارداریم کلی کار انجام میدم مثل قبل فقط الان یکم چیزم میدونی دیگه
نارا: بله میدونم ولی صبح که میدوییدی اینو نمیگفتی
لیانا: خب اون بخاطر جونگ کوک بود بخاطر همون خستم دیگه بیا بریم اول بستنی فروشی بعد بریم خونه آخه بستی توت فرنگی و کاکائویی هوس کردم
نارا: اوه اوه پس هوسات شروع شد
لیانا: آره فکر کنم آخه تا الان هیچی دلم نمیخواست ولی الان دوست دارم بستنی بخورم
نارا: خب تبریک میگم از این به بعد خیلی چیزا هوس میکنی البته بهتره یکم جون میگیری بشین بریم بستی فروشی که فسقل عمه دلش بستی خواسته بدو
لیانا: یااااا من هوس کردم نه اون
نارا: حسود بشین بریم خب بخاطر بچه هوس کردی دیگه
لیانا: ایشش از حالا همه به فکر اونن
نارا: بشین خجالت بکش به بچه اندازه عدس حسودی میکنی آخه تو
لیانا: حالا هر چی بیا بریم
نارا: از دست تو
هر دو رفتن به کافه معروف سئول هر لیانا چیزی که میخواست رو سفارش داد و خورد نارا هم یه لیوان قهوه خورد
لیانا: اوممم خیلی خوشمزست
نارا: آخه کی تو این هوای سرد بستی میخوره؟
لیانا: من
نارا: صد البته که تو
بعد از خوردن هر دو به سمت خونه راه افتادن و نارا هم چون دیرش شده بود تو پارکینگ از لیانا خداحافظی کرد و با ماشین خودش به سمت محل کارش راه افتاد
کپی ممنوع ❌
داشتم میرفتم بیرون جیمین رو تو راه رو دیدم
لیانا: سلام
جیمین: سلام خوبی مادر نمونه؟
لیانا: آره عالیم تو چطوری؟
جیمین: منم خوبم من برم که دیرم شدم توام سرپا نمون سریع برو تا جونگ کوک کلتو نبریده
لیانا: اکی رفتم فعلا بای
جیمین: بای
بعد از خداحافظی راه افتادم سمت خروجی رفتم بیرون دیدم نارا به ماشین تکیه داده و بدجور تو فکره
لیانا: الوو نارا
نارا: هوم چیه؟ اشتی کردین؟
لیانا: اوهوم اشتی کردیم تازه همو بوسیدیم و ....
نارا: هوی واستا دیگه نمیخواد بقیشو بگی
لیانا: خانم منحرف میخواستم بگم همو بغل کردیمو حرف زدیم آخه مگه میشه تو چهل دقیقه هم اشتی کرد هم سکس؟!
نارا: اگر تو برادر منین انجامش میدین
لیانا: باشه حالا بیا بریم خسته شدم انقدر راه رفتم و سر پا موندم
نارا: خدا بخیر کنه بعد زایمان میخوای چیکار کنی تو
لیانا: نترس اوضاعم خوب بشه تو همین بارداریم کلی کار انجام میدم مثل قبل فقط الان یکم چیزم میدونی دیگه
نارا: بله میدونم ولی صبح که میدوییدی اینو نمیگفتی
لیانا: خب اون بخاطر جونگ کوک بود بخاطر همون خستم دیگه بیا بریم اول بستنی فروشی بعد بریم خونه آخه بستی توت فرنگی و کاکائویی هوس کردم
نارا: اوه اوه پس هوسات شروع شد
لیانا: آره فکر کنم آخه تا الان هیچی دلم نمیخواست ولی الان دوست دارم بستنی بخورم
نارا: خب تبریک میگم از این به بعد خیلی چیزا هوس میکنی البته بهتره یکم جون میگیری بشین بریم بستی فروشی که فسقل عمه دلش بستی خواسته بدو
لیانا: یااااا من هوس کردم نه اون
نارا: حسود بشین بریم خب بخاطر بچه هوس کردی دیگه
لیانا: ایشش از حالا همه به فکر اونن
نارا: بشین خجالت بکش به بچه اندازه عدس حسودی میکنی آخه تو
لیانا: حالا هر چی بیا بریم
نارا: از دست تو
هر دو رفتن به کافه معروف سئول هر لیانا چیزی که میخواست رو سفارش داد و خورد نارا هم یه لیوان قهوه خورد
لیانا: اوممم خیلی خوشمزست
نارا: آخه کی تو این هوای سرد بستی میخوره؟
لیانا: من
نارا: صد البته که تو
بعد از خوردن هر دو به سمت خونه راه افتادن و نارا هم چون دیرش شده بود تو پارکینگ از لیانا خداحافظی کرد و با ماشین خودش به سمت محل کارش راه افتاد
کپی ممنوع ❌
۷۱.۲k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.