روح آبی
#روح آبی
#پارت۵۵
_هعی شما الکی شلوغش کردین فقط!
غری زد و کمی توی تخت جا به جا شد
تقریباً ۱ ساعتی شده بود که بهوش اومده بود و حس معذب بودن داشت
حقیقتا فکر می کرد مثله یک احمق آسیب دیده و قبول نداشت
تهیونگ کمی جلو اومد و با دستش به پیشونی کوک کوبید
_احمق برای چیزی نیست کسی رو نمی برن اتاق عمل!
_اوخ..هی
_اصلا هر دو ساکت!تو رو به بیمار من چه کوک!
جین دست به سینه به کوک نگاه می کرد که اون خواست بلند شه
_به من چه من...
_ساکت بابا!
با داد هیا هر سه پسر خشکشون زد و به اون نگاه کردند
_چتونه؟ها؟نگاه داره؟
خب هیا عصبی بود!
اونم زیاد چون که کوک بخاطر یک حواس پرتی احمقانه الان باندپیچی شده روی تخت بود و این رو اعصابش خراش می انداخت!
_اهم من برم دیگه
جین بلاخره سکوت رو شکست و به سمت در رفت که صدای تهیونگ هم پشت سرش اومد
_هوی منم میام
لبخند مستطیلی شکلی زد و با جین خودش رو از اتاق پرت کرد بیرون
بعد از کمی سکوت به طرف کوک رفت
_هی تو خوبی؟
کوک کمی توی جاش جا به جا شد
_اهم هوم
_آخه چرا توی یه همچین وضعیتی هم چشت رو منه که تهش بشه این!
کوک خیلی پررو سرش رو بالا آورد
_چون زندگی من تویی!
هیا خندید و سری به دو طرف تکون داد
_دست از لاس زدن بردار که الان اصلا وقتش نیست
_درسته الان منو توی قاشق می کنی
هیا دستش رو بالا آورد تا بزنه که کوک سرشو گرفت
_هی بخاطر اون تهیونگ هنوزم درد می کنه!
هیا عقب کشید و به سمت در رفت
_لباساتو عوض کن بیا بیرون
خواست بره که صدای کوک نگهش داشت
_هی من چطوری لباسامو عوض کنم؟!
_دستت که نشکسته سرت شکسته!
دوباره دستگیره رو فشرد که صدای کوک رو شنید
_مردم نگی تقصیر من بودا!
خندید و به سمت کوک رفت
روی صندلی کنار تخت نشست
_نمیمیری جناب! ولی خو عوض کن کار داشتی بگو
گوشیش رو در آورد و خودشو مشغوله اون نشون داد تا کمتر معذب بشه
کوک تنها پیراهن دکمه دارش رو پوشید و بعد از عوض کردن شلوارش دکمه ها رو باز گذاشت و گوشی هیا رو از دستش کشید
_تموم شد هیا
هیا بلاخره نگاهش رو بالا داد و نگاهش قفل بدن پسر شد
اون بدن زخم جدید نداشت؟
کاملا نگاه کرد، نه انگار کوک واقعاً تغییر کرده بود!
بلاخره نگاهش به کوک افتاد که با پوزخند روی لبش نگاهش می کرد
_اگه به اندازه ی کافی دید زدی بریم؟
هیا بلند شد و مشتی به بازوی کوک زد
برگشت و قبل خارج شدن از اتاق حرفی زد که باعث خنده ی جذاب کوک شد
_اگه می شد سالها بهت زل می زدم
...
#بی تی اس
#پارت۵۵
_هعی شما الکی شلوغش کردین فقط!
غری زد و کمی توی تخت جا به جا شد
تقریباً ۱ ساعتی شده بود که بهوش اومده بود و حس معذب بودن داشت
حقیقتا فکر می کرد مثله یک احمق آسیب دیده و قبول نداشت
تهیونگ کمی جلو اومد و با دستش به پیشونی کوک کوبید
_احمق برای چیزی نیست کسی رو نمی برن اتاق عمل!
_اوخ..هی
_اصلا هر دو ساکت!تو رو به بیمار من چه کوک!
جین دست به سینه به کوک نگاه می کرد که اون خواست بلند شه
_به من چه من...
_ساکت بابا!
با داد هیا هر سه پسر خشکشون زد و به اون نگاه کردند
_چتونه؟ها؟نگاه داره؟
خب هیا عصبی بود!
اونم زیاد چون که کوک بخاطر یک حواس پرتی احمقانه الان باندپیچی شده روی تخت بود و این رو اعصابش خراش می انداخت!
_اهم من برم دیگه
جین بلاخره سکوت رو شکست و به سمت در رفت که صدای تهیونگ هم پشت سرش اومد
_هوی منم میام
لبخند مستطیلی شکلی زد و با جین خودش رو از اتاق پرت کرد بیرون
بعد از کمی سکوت به طرف کوک رفت
_هی تو خوبی؟
کوک کمی توی جاش جا به جا شد
_اهم هوم
_آخه چرا توی یه همچین وضعیتی هم چشت رو منه که تهش بشه این!
کوک خیلی پررو سرش رو بالا آورد
_چون زندگی من تویی!
هیا خندید و سری به دو طرف تکون داد
_دست از لاس زدن بردار که الان اصلا وقتش نیست
_درسته الان منو توی قاشق می کنی
هیا دستش رو بالا آورد تا بزنه که کوک سرشو گرفت
_هی بخاطر اون تهیونگ هنوزم درد می کنه!
هیا عقب کشید و به سمت در رفت
_لباساتو عوض کن بیا بیرون
خواست بره که صدای کوک نگهش داشت
_هی من چطوری لباسامو عوض کنم؟!
_دستت که نشکسته سرت شکسته!
دوباره دستگیره رو فشرد که صدای کوک رو شنید
_مردم نگی تقصیر من بودا!
خندید و به سمت کوک رفت
روی صندلی کنار تخت نشست
_نمیمیری جناب! ولی خو عوض کن کار داشتی بگو
گوشیش رو در آورد و خودشو مشغوله اون نشون داد تا کمتر معذب بشه
کوک تنها پیراهن دکمه دارش رو پوشید و بعد از عوض کردن شلوارش دکمه ها رو باز گذاشت و گوشی هیا رو از دستش کشید
_تموم شد هیا
هیا بلاخره نگاهش رو بالا داد و نگاهش قفل بدن پسر شد
اون بدن زخم جدید نداشت؟
کاملا نگاه کرد، نه انگار کوک واقعاً تغییر کرده بود!
بلاخره نگاهش به کوک افتاد که با پوزخند روی لبش نگاهش می کرد
_اگه به اندازه ی کافی دید زدی بریم؟
هیا بلند شد و مشتی به بازوی کوک زد
برگشت و قبل خارج شدن از اتاق حرفی زد که باعث خنده ی جذاب کوک شد
_اگه می شد سالها بهت زل می زدم
...
#بی تی اس
۳.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.