مافیای عاشق پارت۱۲
کوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد ا.ت هم با مشت های کوچیکش به کوک می زد .....
ا.ت:ولم کن....بهم دست نزن .....بزارم زمین
کوک:هیسسس ....آروم باش می دونم دیشب خیلی اذیت شدی چون من عصبانی شدم گفتم می خوای ترکم کنی ...... قهر نکن باش ....
ا.ت:الان می دونی چقدر درد دارم ......هق هق خیلی بدی
کوک:عزیزم گریه نکن نگاه منم گریم گرفت ....بیا بریم صبحونه بخوریم ......ا.ت:نمی خورم خسته شدم می خوام برم .......کوک:اینجا الان خونت هست دیگه تو نمی تونی بری بیرون چون خطرناک هست ....ا.ت:اصلا هم خطر نداره ...کوک:لج نکن ....کوک ا.ت رو همون طوری روی تخت دراز داد و خودش هم رفت توی کمد و دنبال یه چیزی می گشت .....کوک :عزیزم تا چند روز دیگه همه چیز درست میشه فقط باید همراهیم کنی .....ا.ت:باشه همراهیت می کنم که آدم بکوشی همراهیت می کنم مواد بفروشی هم
کوک خنده ای سرداد و اومد کنار ا.ت نشست و پیرهنش داد بالا.....کوک:به نظرت من این کارا رو انجام میدم ...ا.ت:مگه مافیا نیستی پس مافیایی ها چیکار می کنن ....
کوک:این کارا رو من هرگز حتی از ذهنمم رد نشده اینکارا رو من انجام نمیدم شاید بقیه انجام بدن ولی من فقط اسلحه جابه جا می کنم .....کوک همین طوری کرم رو روی بدن ا.ت پخش می کرد و حرف می زد ....
ا.ت:پس چرا زود تر نگفتی می دونی چقدر فکر بد درموردت کردم .....
کوک :اووووو خودت لو بده چه فکرایی کردی بیب .....
ا.ت:نمیگم ددی 😁
کوک کنار ا.ت دراز کشید دستش سمت سی*نه های ا.ت برد و فشاراشون داد
کوک:ددی آرههه...اگر درد نداشتی الان ددی جوابت می داد
.....ا.ت خودش مظلوم کرد و دستش دور گردن کوک حلقه کرد ....ا.ت:ددی می خواد بیبیش رو دوباره تنبیه کنه
کوک :بلندشو بریم صبحونه بخوریم یعنی یه کاری دست میدما
ا.ت یه بو*سه روی ل*ب کوک زد
ا.ت:من نمی تونم تکون بخورم چطوربیام.......کوک دستش باز کرد:بیا بغ*لم ......
ا.ت و کوک با هم رفتن پایین که دیدن میز صبحونه چیده شده و
ته هم از اونبر داره بهشون ملحق میشه ..ا.ت:سلام خوبی ....ته :سلام مرسی سلام کوک ......آورد)ته:خب لو رفته باشیم چی اون دختره رو گرفته
مدتی بعد
روی میز صبحونه بودیم من کنار کوک بودم ته هم اونبر نشسته بود داشت با کوک حرف می زد که وسطش به من اشاره کرد....ته :باید همه چیز برو به ا.ت بگی ..ا.ت:مثلا چی ...کوک:باشه ....دیگه صبحونه تموم شد که کوک دست منو گرفت و برد به یه اتاق فکر کنم اتاق کارش باشه ....رفتیم روی یه میز کوک رو به روم نشست منم جلوش که بتونیم هم رو ببین
ا.ت:ولم کن....بهم دست نزن .....بزارم زمین
کوک:هیسسس ....آروم باش می دونم دیشب خیلی اذیت شدی چون من عصبانی شدم گفتم می خوای ترکم کنی ...... قهر نکن باش ....
ا.ت:الان می دونی چقدر درد دارم ......هق هق خیلی بدی
کوک:عزیزم گریه نکن نگاه منم گریم گرفت ....بیا بریم صبحونه بخوریم ......ا.ت:نمی خورم خسته شدم می خوام برم .......کوک:اینجا الان خونت هست دیگه تو نمی تونی بری بیرون چون خطرناک هست ....ا.ت:اصلا هم خطر نداره ...کوک:لج نکن ....کوک ا.ت رو همون طوری روی تخت دراز داد و خودش هم رفت توی کمد و دنبال یه چیزی می گشت .....کوک :عزیزم تا چند روز دیگه همه چیز درست میشه فقط باید همراهیم کنی .....ا.ت:باشه همراهیت می کنم که آدم بکوشی همراهیت می کنم مواد بفروشی هم
کوک خنده ای سرداد و اومد کنار ا.ت نشست و پیرهنش داد بالا.....کوک:به نظرت من این کارا رو انجام میدم ...ا.ت:مگه مافیا نیستی پس مافیایی ها چیکار می کنن ....
کوک:این کارا رو من هرگز حتی از ذهنمم رد نشده اینکارا رو من انجام نمیدم شاید بقیه انجام بدن ولی من فقط اسلحه جابه جا می کنم .....کوک همین طوری کرم رو روی بدن ا.ت پخش می کرد و حرف می زد ....
ا.ت:پس چرا زود تر نگفتی می دونی چقدر فکر بد درموردت کردم .....
کوک :اووووو خودت لو بده چه فکرایی کردی بیب .....
ا.ت:نمیگم ددی 😁
کوک کنار ا.ت دراز کشید دستش سمت سی*نه های ا.ت برد و فشاراشون داد
کوک:ددی آرههه...اگر درد نداشتی الان ددی جوابت می داد
.....ا.ت خودش مظلوم کرد و دستش دور گردن کوک حلقه کرد ....ا.ت:ددی می خواد بیبیش رو دوباره تنبیه کنه
کوک :بلندشو بریم صبحونه بخوریم یعنی یه کاری دست میدما
ا.ت یه بو*سه روی ل*ب کوک زد
ا.ت:من نمی تونم تکون بخورم چطوربیام.......کوک دستش باز کرد:بیا بغ*لم ......
ا.ت و کوک با هم رفتن پایین که دیدن میز صبحونه چیده شده و
ته هم از اونبر داره بهشون ملحق میشه ..ا.ت:سلام خوبی ....ته :سلام مرسی سلام کوک ......آورد)ته:خب لو رفته باشیم چی اون دختره رو گرفته
مدتی بعد
روی میز صبحونه بودیم من کنار کوک بودم ته هم اونبر نشسته بود داشت با کوک حرف می زد که وسطش به من اشاره کرد....ته :باید همه چیز برو به ا.ت بگی ..ا.ت:مثلا چی ...کوک:باشه ....دیگه صبحونه تموم شد که کوک دست منو گرفت و برد به یه اتاق فکر کنم اتاق کارش باشه ....رفتیم روی یه میز کوک رو به روم نشست منم جلوش که بتونیم هم رو ببین
۱۱۷.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.