عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part: 22
^ اومدم ببینم قضیه این سگه چیه،
+ او ، فصول خانم فضولیش گل کرده ، سگه جونکوکه،
^ سگ جونکوک، آها بم ، چقدر بزرگ شده اصلا قیافش یادم نبود،
+ چقدر خنگی پس،
^ من خنگم دختره ی پرو،(داد)
+نه پَه من (خنده)
یهو چیسو اومد سمتم که بم پرید روش ،
^ یاااا ات بگو از روم بلند شه،
+فکر کنم اینم میدونه زورکی زن جونکوک شدی دوسِت نداره(خنده)
^ زهر......
چیسو خواست جواب بده که بم پارس کرد تو صورتش،
^ یا باشه باشه غلط کردم ،
+خوبه(خنده) بم ولش کن بیا اینجا،
بم از رو چیسو بلند شد و پرید رو تخت،
^ نمیدونم واقعا از کجا پیدات شد و زندگی من و جونکوک رو خراب کردی ، ولی مطمعن باش هیچ وقت نمیبخشمت،
+مگه من وایساده بودم ببخشیم (نیشخند )
چیسو بدون اعتنا رفت بیرون بعد چند دقیقه جونکوک اومد اتاقم،و اومد طرفم و رو تخت نشست،
+جونکوک!
_هوم،
+میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟
_بپرس قشنگم،
+قبل من کسی تو زندگیت بوده ؟
_ آمم خب نه چرا پرسیدی؟
+هیچی همین جوری ،
_ هوم ات ،
+بله،
_ پات چطوره؟
+خوبه دردش کم شده،
_ خوبه ،این چند روزه تهیونگ رو ندیدی؟
= کی با من کار داشت؟(خنده)
_ تو اینجا چی کار میکنی؟
= خب وایساده بودم ببینم چه حرف های عاشقانه ای بهم میزنیم منم یاد بگیرم به عشقم بگم ،
_ تو مگه عشق داری(خنده)
= نه ندارم ولی خیلی زد حالین اصلا بلد نیستیم دو کلمه ی عاشقانه بهم بگین،
_ یاااا تو بلدی بیا بگو ،
= خب منم بلند نیستم اومده بودم از شما یاد بگیرم ،
+ باشه بابا حالا دعوا نکنین، (خنده)
_ هوم ، تهیونگ بیا دفترم کارت دارم ،
= باشه تو برو تا منم بیام،
جونکوک رفت ، تهیونگ اومد سمتم و کنار تخت نشست،
= پات چطوره؟
+ خوبه ، تو از کجا میدونی؟
= جونکوک بهم گفت ، چیسو خیلی اذیتت میکنه؟
+ خب اره ،ولی چاره چیه باید باهاش بسازی اونم الان زن جونکوکه،
= اره راست میگی حالا من برم ببینم جونکوک چی کارم داره ،
+هوم،
تهیونگ از اتاق رفت بیرون ، ولی فکر کنم بم قصد رفتن نداشت، هنوز رو تخت کنار من بود،
داشتم به بم نگاه میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد ورداشتم که دیدم ...........
ادامه دارد........
Part: 22
^ اومدم ببینم قضیه این سگه چیه،
+ او ، فصول خانم فضولیش گل کرده ، سگه جونکوکه،
^ سگ جونکوک، آها بم ، چقدر بزرگ شده اصلا قیافش یادم نبود،
+ چقدر خنگی پس،
^ من خنگم دختره ی پرو،(داد)
+نه پَه من (خنده)
یهو چیسو اومد سمتم که بم پرید روش ،
^ یاااا ات بگو از روم بلند شه،
+فکر کنم اینم میدونه زورکی زن جونکوک شدی دوسِت نداره(خنده)
^ زهر......
چیسو خواست جواب بده که بم پارس کرد تو صورتش،
^ یا باشه باشه غلط کردم ،
+خوبه(خنده) بم ولش کن بیا اینجا،
بم از رو چیسو بلند شد و پرید رو تخت،
^ نمیدونم واقعا از کجا پیدات شد و زندگی من و جونکوک رو خراب کردی ، ولی مطمعن باش هیچ وقت نمیبخشمت،
+مگه من وایساده بودم ببخشیم (نیشخند )
چیسو بدون اعتنا رفت بیرون بعد چند دقیقه جونکوک اومد اتاقم،و اومد طرفم و رو تخت نشست،
+جونکوک!
_هوم،
+میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟
_بپرس قشنگم،
+قبل من کسی تو زندگیت بوده ؟
_ آمم خب نه چرا پرسیدی؟
+هیچی همین جوری ،
_ هوم ات ،
+بله،
_ پات چطوره؟
+خوبه دردش کم شده،
_ خوبه ،این چند روزه تهیونگ رو ندیدی؟
= کی با من کار داشت؟(خنده)
_ تو اینجا چی کار میکنی؟
= خب وایساده بودم ببینم چه حرف های عاشقانه ای بهم میزنیم منم یاد بگیرم به عشقم بگم ،
_ تو مگه عشق داری(خنده)
= نه ندارم ولی خیلی زد حالین اصلا بلد نیستیم دو کلمه ی عاشقانه بهم بگین،
_ یاااا تو بلدی بیا بگو ،
= خب منم بلند نیستم اومده بودم از شما یاد بگیرم ،
+ باشه بابا حالا دعوا نکنین، (خنده)
_ هوم ، تهیونگ بیا دفترم کارت دارم ،
= باشه تو برو تا منم بیام،
جونکوک رفت ، تهیونگ اومد سمتم و کنار تخت نشست،
= پات چطوره؟
+ خوبه ، تو از کجا میدونی؟
= جونکوک بهم گفت ، چیسو خیلی اذیتت میکنه؟
+ خب اره ،ولی چاره چیه باید باهاش بسازی اونم الان زن جونکوکه،
= اره راست میگی حالا من برم ببینم جونکوک چی کارم داره ،
+هوم،
تهیونگ از اتاق رفت بیرون ، ولی فکر کنم بم قصد رفتن نداشت، هنوز رو تخت کنار من بود،
داشتم به بم نگاه میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد ورداشتم که دیدم ...........
ادامه دارد........
۵۰۹
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.