p1 راهیه جنگل
p1 راهیه جنگل
ویو لیا
رفتم طرف بچه ها همشون گرد هم نشسته بودن هوا گرگ و میش بود با صدا زدن لیسا همه به من نگاه کردن
لیسا:جونم عشقم(دوست صمیمی)
لیا:میای بریم تو جنگل یکم بگردیم
رزی:منم میام
لیا:باشه جیگرم
لیسا:این وقت بریم!
لیا:اره باوا پاشو بریم
کوک:ما اینجا هویچیم
لیا:هویچ نه ولی شلغم ارع
بچه ها زدن زیر خنده
لیا:بابای شوهر خواهر
کوک:بابای خواهر زنم(کوک و لیسا رلن)(نامجون و انا رلن)(جیسو و جیهوپ رلن)(رزی جیمین رلن)(جنی و جی دراگون رلن)فقط لیا سینگله و تهیونگ
رزی لیا لیسا راهیه جنگل شدن ...
ویو لیسا
حس میکردم گم شدیم به ساعت یه نگاه انداختم ساعت ۶:۴۵ عصر بود لیا رو صدا زدم و گفتم برگردیم ولی لیا قبول نکرد
۳۰ دقیقه بعد
لیا: بیا برگردیم هوا داره تاریک میشه
لیسا:باشه
رزی:بچه ها ما گم شدیم
لیا:چرت نگو
رزی و لیسا :واقعا گم شدیم
لیا :من دست بندمو اینجا می بندم بریم راه مونو پیدا کنیم
۱۰ دقیقه بعد
رزی:بچه ها فک کنم داریم دور خودمون میچرخیم تنه ی درخت و ببینین
ویو رزی
یه نگا به درخت کردم دستبند لیا بود فهمیدم دارم دور خودمون میچرخیم به دخترا گفتم ساعت ۸ بود هوا کاملاً تاریک شده بود اون پایین یه رود خونه بود رفتیم اونجا کنار رودخونه هرسمون نشستیم
ویو کوک
خیلی نگران بودم نکنه دخترا گم شدن سریع رفتم پیش ته و جیمین گفتم دخترا گم شدن هرسمون سریع حاضر شدیم راهیه جنگل شدیم
شرط پارت بعدی
۰لایک💕
۰کامنت💓
۳فالو💞
ویو لیا
رفتم طرف بچه ها همشون گرد هم نشسته بودن هوا گرگ و میش بود با صدا زدن لیسا همه به من نگاه کردن
لیسا:جونم عشقم(دوست صمیمی)
لیا:میای بریم تو جنگل یکم بگردیم
رزی:منم میام
لیا:باشه جیگرم
لیسا:این وقت بریم!
لیا:اره باوا پاشو بریم
کوک:ما اینجا هویچیم
لیا:هویچ نه ولی شلغم ارع
بچه ها زدن زیر خنده
لیا:بابای شوهر خواهر
کوک:بابای خواهر زنم(کوک و لیسا رلن)(نامجون و انا رلن)(جیسو و جیهوپ رلن)(رزی جیمین رلن)(جنی و جی دراگون رلن)فقط لیا سینگله و تهیونگ
رزی لیا لیسا راهیه جنگل شدن ...
ویو لیسا
حس میکردم گم شدیم به ساعت یه نگاه انداختم ساعت ۶:۴۵ عصر بود لیا رو صدا زدم و گفتم برگردیم ولی لیا قبول نکرد
۳۰ دقیقه بعد
لیا: بیا برگردیم هوا داره تاریک میشه
لیسا:باشه
رزی:بچه ها ما گم شدیم
لیا:چرت نگو
رزی و لیسا :واقعا گم شدیم
لیا :من دست بندمو اینجا می بندم بریم راه مونو پیدا کنیم
۱۰ دقیقه بعد
رزی:بچه ها فک کنم داریم دور خودمون میچرخیم تنه ی درخت و ببینین
ویو رزی
یه نگا به درخت کردم دستبند لیا بود فهمیدم دارم دور خودمون میچرخیم به دخترا گفتم ساعت ۸ بود هوا کاملاً تاریک شده بود اون پایین یه رود خونه بود رفتیم اونجا کنار رودخونه هرسمون نشستیم
ویو کوک
خیلی نگران بودم نکنه دخترا گم شدن سریع رفتم پیش ته و جیمین گفتم دخترا گم شدن هرسمون سریع حاضر شدیم راهیه جنگل شدیم
شرط پارت بعدی
۰لایک💕
۰کامنت💓
۳فالو💞
۲.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲