Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
(دریا)
چشامو ک باز کردم دیدم تنم لباس عروسه داشتم گریه میکردم،میترسیدم ولی خبری از رضا نبود تو خودم نشسته بودم ک با صدای کامیار ذوق زده به سمت در رفتم،در قفل بود
کامیار:کوکی شکلاتی اون تویی؟
دریا:اره در قفله نجاتم بدیم(باگریه)
صدرا: برین کنار من خوراکم درباز کردن
یک ربعی بود ک صدرا با در ور میرفتم و باز شد پریدم تو بغل دریا
کامیار:خبی اذیتت نکرد که؟
دریا: نه خوبم فقط لباس عروسی تنم کرده
داشتیم میرفتیم ک در بسته شد و بادادی بلندی سرجامون میخکوب شدیم
رضا: با اجازه کییییییی دریا رو میبرین
رومون به طرف صدا کردیم و با دیدن رضا اب دهن هامون پرصدا قورت دادیم
کامیار:بیایی جلوی کارمون داشته باشی اتیش روشن میکنیم
رضا شروع میکنه به خندیدن
رضا:منو میترسونی جوجههه
کامیار:ولمون کن بابا ما ادمم
رضا:من ادم نبودم وقتی زنمو ازم گرفت من ادم نبود
کامیار:مریم رو ک ازت نگرفتن اون خواهرش ازت گرفت زن دیگت ک عمدی ک نبوده
رضا:واقعا ک شما ادم هاا فقط بلدین زر زر کنید با اینک هیچی ازش نمدونید قضاوت میکنید
دریا: الان با اذیت کردن ما زنت زنده میشه دلت اروم میگیره بیا مارو بکش
دریا دیدم حرکت کرد به طرف رضا
کامیار: کجا میری؟
دریا: هیس ول کن
دریا همنجور به طرف رضا رفت
دریا: زن تو مردن چندین ساله ک مردن تو جات رو زمین نیست
رضا: من تا همه انسان هارو اذیت نکنم اروم نمگیرم
دریا: خب کل انسان هارو اروم کنی بعد میخوای چی کار کنی تا کی به عذاب دادن مردم ادامه بدی هاا
رضا: به تو ربطی نداره
دریا: جای تو اینجا نیست تو چند سال مردی تو باید بری
رضا: جای من همنجاستتتتتتتت
دریا: نیستتتت
کمند: اقا رضا چیکار کنیم ک ولمون کنید
رضا: اگه بگم بهم یک قولی میدین؟
دریا: اره تو بگو
رضا: من جنازمم تو کمد اونجایی من اگر رفتم منو خاک کنید تو روستایی مترسک جای مریم بهم قول میدین؟
دریا: اره بهت قول میدم تو ازادمون کن
رضا: راه ازادیتون،تنها راه ازادی تون بخشش و درک عشق واقعی است شما باید عشق و دوستون رو ثابت کنید
(دریا)
به بچه ها نگاه کردیم و به سمتشون رفتم دست هم دیگ رو میگیرم
صدرا دست مبینا،کمند دست بهرام و منم دست کامیار و یاد دوستیمون و لحظات بچگی افتادیم
و یکدفعه احساس ازادی و سبکی کردیم چشمامون ک باز کردیم زمین شروع کردن به لرزیدن و یک نور درخشان و دیگ چیزی نفهمیم
(دریا)
چشامو ک باز کردم دیدم تنم لباس عروسه داشتم گریه میکردم،میترسیدم ولی خبری از رضا نبود تو خودم نشسته بودم ک با صدای کامیار ذوق زده به سمت در رفتم،در قفل بود
کامیار:کوکی شکلاتی اون تویی؟
دریا:اره در قفله نجاتم بدیم(باگریه)
صدرا: برین کنار من خوراکم درباز کردن
یک ربعی بود ک صدرا با در ور میرفتم و باز شد پریدم تو بغل دریا
کامیار:خبی اذیتت نکرد که؟
دریا: نه خوبم فقط لباس عروسی تنم کرده
داشتیم میرفتیم ک در بسته شد و بادادی بلندی سرجامون میخکوب شدیم
رضا: با اجازه کییییییی دریا رو میبرین
رومون به طرف صدا کردیم و با دیدن رضا اب دهن هامون پرصدا قورت دادیم
کامیار:بیایی جلوی کارمون داشته باشی اتیش روشن میکنیم
رضا شروع میکنه به خندیدن
رضا:منو میترسونی جوجههه
کامیار:ولمون کن بابا ما ادمم
رضا:من ادم نبودم وقتی زنمو ازم گرفت من ادم نبود
کامیار:مریم رو ک ازت نگرفتن اون خواهرش ازت گرفت زن دیگت ک عمدی ک نبوده
رضا:واقعا ک شما ادم هاا فقط بلدین زر زر کنید با اینک هیچی ازش نمدونید قضاوت میکنید
دریا: الان با اذیت کردن ما زنت زنده میشه دلت اروم میگیره بیا مارو بکش
دریا دیدم حرکت کرد به طرف رضا
کامیار: کجا میری؟
دریا: هیس ول کن
دریا همنجور به طرف رضا رفت
دریا: زن تو مردن چندین ساله ک مردن تو جات رو زمین نیست
رضا: من تا همه انسان هارو اذیت نکنم اروم نمگیرم
دریا: خب کل انسان هارو اروم کنی بعد میخوای چی کار کنی تا کی به عذاب دادن مردم ادامه بدی هاا
رضا: به تو ربطی نداره
دریا: جای تو اینجا نیست تو چند سال مردی تو باید بری
رضا: جای من همنجاستتتتتتتت
دریا: نیستتتت
کمند: اقا رضا چیکار کنیم ک ولمون کنید
رضا: اگه بگم بهم یک قولی میدین؟
دریا: اره تو بگو
رضا: من جنازمم تو کمد اونجایی من اگر رفتم منو خاک کنید تو روستایی مترسک جای مریم بهم قول میدین؟
دریا: اره بهت قول میدم تو ازادمون کن
رضا: راه ازادیتون،تنها راه ازادی تون بخشش و درک عشق واقعی است شما باید عشق و دوستون رو ثابت کنید
(دریا)
به بچه ها نگاه کردیم و به سمتشون رفتم دست هم دیگ رو میگیرم
صدرا دست مبینا،کمند دست بهرام و منم دست کامیار و یاد دوستیمون و لحظات بچگی افتادیم
و یکدفعه احساس ازادی و سبکی کردیم چشمامون ک باز کردیم زمین شروع کردن به لرزیدن و یک نور درخشان و دیگ چیزی نفهمیم
۷.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.