پارت :15🫶🏻💜
پارت :15🫶🏻💜
.
.
جیمین ویو
الان وقتشه عشقمو به ات اعتراف کنم
ات ویو
الان وقتشه من دیگه نمیتونم باید به جیمین بگم دوسش دارم
که ات و جیمین با هم اسم همدیگه رو صدا زدن بعد ات گفت
ات :تو اول بگو
جیمین : راستش ات من تو رو خیلی ....... دوست دارم عاشقتم ات
ات ویو
در شک بودم یعنی اون منو دوس داره باورم نمیشه و گفتم
ات :منم تو رو دوس دارم و عاشقتم
جیمین ویو
باورم نمیشه اون منو دوس داره و بعد از این حرف ات همو بوس کردن(ای منحرف 😂)و بعد از هم جدا شدن رفتن تو ماشین نشتن جیمین دستش رو پاهای ات گذاشت و گفت
جیمین : گفتم لباست بازه لج کردی عوض نکردی
ات با حالتی بچه گانه گفت
ات : ببخشید
جیمین : کی میتونه این بچه کوچولو رو نبخشه
ات : من بچه نیستم (خوب دیگه دوستان زیادی حال بهم زد بود بریم جدی کنیم داستان رو)
و بعد لج کردن ها رسیدن ات و جیمین این که از هم خوششون میاد رو به پدر و مادر جونکوک گفتن و اونا هم خیلی خوشحال شدن و قبول کردن
(حالا با خودتون میگین از پدر و مادر ات چه خبر مادر ات که حالش بهتر شده و ات به دیدنش میره و خیلی خوشحاله که با همن و پدر ات که فهمیده چه اشتباهی کرده پشیمونه و هنوز ات نتونسته پدرشو ببخشه )
ویو ات:
قراره بریم مدرسه فردا رفتم خوابیدم که یه باره جیمین اومد تو اتاق بلند شدم و گفتم
ات : چی کار داری جیمینااا
جیمین: میخوام اینجا بخوابم
(نکته :پدر و مادر جیمین رفتن سفر کاری)
ات : پس بیا رو مبل بخواب
جیمین : نه میخوام رو تخت بخوابم
ات :خوب من رو مبل میخوابم
جیمین با جدیت میگه : نه تو باید تو بغل من بخوابی
ات با تعجب به جیمین نگاه میکنه و بعد اخم کوچکی میکنه و میگه .....
ادامه دارد
.
.
جیمین ویو
الان وقتشه عشقمو به ات اعتراف کنم
ات ویو
الان وقتشه من دیگه نمیتونم باید به جیمین بگم دوسش دارم
که ات و جیمین با هم اسم همدیگه رو صدا زدن بعد ات گفت
ات :تو اول بگو
جیمین : راستش ات من تو رو خیلی ....... دوست دارم عاشقتم ات
ات ویو
در شک بودم یعنی اون منو دوس داره باورم نمیشه و گفتم
ات :منم تو رو دوس دارم و عاشقتم
جیمین ویو
باورم نمیشه اون منو دوس داره و بعد از این حرف ات همو بوس کردن(ای منحرف 😂)و بعد از هم جدا شدن رفتن تو ماشین نشتن جیمین دستش رو پاهای ات گذاشت و گفت
جیمین : گفتم لباست بازه لج کردی عوض نکردی
ات با حالتی بچه گانه گفت
ات : ببخشید
جیمین : کی میتونه این بچه کوچولو رو نبخشه
ات : من بچه نیستم (خوب دیگه دوستان زیادی حال بهم زد بود بریم جدی کنیم داستان رو)
و بعد لج کردن ها رسیدن ات و جیمین این که از هم خوششون میاد رو به پدر و مادر جونکوک گفتن و اونا هم خیلی خوشحال شدن و قبول کردن
(حالا با خودتون میگین از پدر و مادر ات چه خبر مادر ات که حالش بهتر شده و ات به دیدنش میره و خیلی خوشحاله که با همن و پدر ات که فهمیده چه اشتباهی کرده پشیمونه و هنوز ات نتونسته پدرشو ببخشه )
ویو ات:
قراره بریم مدرسه فردا رفتم خوابیدم که یه باره جیمین اومد تو اتاق بلند شدم و گفتم
ات : چی کار داری جیمینااا
جیمین: میخوام اینجا بخوابم
(نکته :پدر و مادر جیمین رفتن سفر کاری)
ات : پس بیا رو مبل بخواب
جیمین : نه میخوام رو تخت بخوابم
ات :خوب من رو مبل میخوابم
جیمین با جدیت میگه : نه تو باید تو بغل من بخوابی
ات با تعجب به جیمین نگاه میکنه و بعد اخم کوچکی میکنه و میگه .....
ادامه دارد
۸۶۲
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.