پارت سوم
پارت سوم
little angel
ارباب: تهیونگ خوب میدونی که لایلا نمیتونه باردار بشه
کیم: هوم..میدونم ولی میخوام باهاش بمونم (سرد)
ارباب: ولی من وارث میخوام هر طور که شده
کیم: یعنی چی پدر عقلت رو از دست دادی؟(عصبی)
ارباب: همین که هست وگرنه از ارث محرومی (عصبی و با داد)
ویو ا/ت
صدای پا شنیدم که به طرف در میاد سریع رفتم پایین که دیدم خدمت کارا صف وایسادن
ارباب: خوب گوش کن یکی از این ندیمه هارو انتخاب میکنی تا برام وارث بیاری فهمیدی(داد و عصبی)
کیم سکوت کرده بود بود منم وایسادم دیدم بینا ترسیده از ترس میخواد گریه کنه دستم رو گذاشتم کمرش کمی ماساژ دادم
ا/ت: هی دختر نگران نباش هیچی نمیشه نترس
سرم پایین بود که یهو دوتا کفش جلوم دیدم سرم رو بالا بردم دیدم کیم داره نگام میکنه
کیم: همین رو میخوام ( سرد )
ا/ت: چییییییی(داد)
اجوما: ا/ت داد نزن چشم ارباب جوان برای امشب آمادش میکنم
ارباب بزرگ : خوبه ا/ت یکی از بهترین ندیمه های اینجاست
ویو ا/ت
باورم نمیشه یعنی چی آخه من نمیخوام نمیخوام کسی که دوسش ندارم از باردارشم که بچه هم مال اونا میشه نمیخوام
_______
کل این چند ساعت تو اتاق داشتم گریه میکردم
بینا بهم دل داری میداد ولی من همچنان گریه میکردم
که یهو در باز شد
اجوما: پاشو دختر پاشو برو دوش بگیر بیا موهاتو لباست رو درست کنم
ا/ت: نمیخوام ولم نکنین من نیومدم اینجا هرزه بشم من فقط برای کار اومدم
اجوما : هوفف ا/ت سرم درد گرفت پاشو دختر
از مچ دستم گرفت و منو برد به حموم در اومدم موهامو خشک کرد یه لباس خواب داد که
ا/ت: من اینو نمی پوشم
ندیمه۱: متاسفم ولی به گفته ی ارباب بپوشی
به زور کردن تنم
ندیمه ۲:عجب بدنی داری سفید خوش فرم
ا/ت:عه زهرمار مار
اجوما : خب بسه دیگه ا/ت همین جا بمون تا ارباب جوان بیاد
خودم رو تو آینه نگاه کردم هه دیگه قرار نیست دختر پاشی چقدر بدبختی که یهو...
شرطا
لایک:۴
کامنت:۲
little angel
ارباب: تهیونگ خوب میدونی که لایلا نمیتونه باردار بشه
کیم: هوم..میدونم ولی میخوام باهاش بمونم (سرد)
ارباب: ولی من وارث میخوام هر طور که شده
کیم: یعنی چی پدر عقلت رو از دست دادی؟(عصبی)
ارباب: همین که هست وگرنه از ارث محرومی (عصبی و با داد)
ویو ا/ت
صدای پا شنیدم که به طرف در میاد سریع رفتم پایین که دیدم خدمت کارا صف وایسادن
ارباب: خوب گوش کن یکی از این ندیمه هارو انتخاب میکنی تا برام وارث بیاری فهمیدی(داد و عصبی)
کیم سکوت کرده بود بود منم وایسادم دیدم بینا ترسیده از ترس میخواد گریه کنه دستم رو گذاشتم کمرش کمی ماساژ دادم
ا/ت: هی دختر نگران نباش هیچی نمیشه نترس
سرم پایین بود که یهو دوتا کفش جلوم دیدم سرم رو بالا بردم دیدم کیم داره نگام میکنه
کیم: همین رو میخوام ( سرد )
ا/ت: چییییییی(داد)
اجوما: ا/ت داد نزن چشم ارباب جوان برای امشب آمادش میکنم
ارباب بزرگ : خوبه ا/ت یکی از بهترین ندیمه های اینجاست
ویو ا/ت
باورم نمیشه یعنی چی آخه من نمیخوام نمیخوام کسی که دوسش ندارم از باردارشم که بچه هم مال اونا میشه نمیخوام
_______
کل این چند ساعت تو اتاق داشتم گریه میکردم
بینا بهم دل داری میداد ولی من همچنان گریه میکردم
که یهو در باز شد
اجوما: پاشو دختر پاشو برو دوش بگیر بیا موهاتو لباست رو درست کنم
ا/ت: نمیخوام ولم نکنین من نیومدم اینجا هرزه بشم من فقط برای کار اومدم
اجوما : هوفف ا/ت سرم درد گرفت پاشو دختر
از مچ دستم گرفت و منو برد به حموم در اومدم موهامو خشک کرد یه لباس خواب داد که
ا/ت: من اینو نمی پوشم
ندیمه۱: متاسفم ولی به گفته ی ارباب بپوشی
به زور کردن تنم
ندیمه ۲:عجب بدنی داری سفید خوش فرم
ا/ت:عه زهرمار مار
اجوما : خب بسه دیگه ا/ت همین جا بمون تا ارباب جوان بیاد
خودم رو تو آینه نگاه کردم هه دیگه قرار نیست دختر پاشی چقدر بدبختی که یهو...
شرطا
لایک:۴
کامنت:۲
۱۵.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.