پارت ۱
نور خورشید از پنجره به داخل اتاقم میتابید
روی زمین سرد اتاق خوابم برده بود
نور خورشید به صورتم میخورد چشمامو باز و بسته میکردم با سرگیجه راه رفتم از جام افتادم سعی داشتم دوباره بلند شم و سر درد داشتم با خودم فک میکردم که
نایون: چجوری زنده موندم؟
معجزه؟ نه نه این بیشتر شبیه یه بدبختیه
اروم اروم رفتم تو آشپزخونه و واسه خودم قهوه درست کردم همه جا سرد بود
به دستم نگاه کردم اروم جاهای زخمی رو لمس کردم یکم از قهوه خوردم که یکی در زد
رفتم در و باز کردم یه پسر بود
تهیونگ: سلام
نایون: سلام....؟
تهیونگ:اممم ببخشید لانا رو میشناسی؟
با تو زندگی میکنه؟
نایون: نه
(در رو بست )
تهیونگ
این چه جوابی بود چرا اینجوری رفتار میکنه
اگه میدونست من کیم جرئت نداشت
باهام حرف بزنه ، دوباره در بزنم؟ نه نه ولش
نایون
رفتم داخل اتاقم قرص خوردم و
لباسامو عوض کردم و رفتم فروشگاه خرید کردم که به این فک میکردم که چرا
آقای پارک گفته چن روز بمونم خونه خودم
اصن چرا من تو این سن کم یه خدمتکارم
بعدیو بزارم یا خوب نیس ؟
روی زمین سرد اتاق خوابم برده بود
نور خورشید به صورتم میخورد چشمامو باز و بسته میکردم با سرگیجه راه رفتم از جام افتادم سعی داشتم دوباره بلند شم و سر درد داشتم با خودم فک میکردم که
نایون: چجوری زنده موندم؟
معجزه؟ نه نه این بیشتر شبیه یه بدبختیه
اروم اروم رفتم تو آشپزخونه و واسه خودم قهوه درست کردم همه جا سرد بود
به دستم نگاه کردم اروم جاهای زخمی رو لمس کردم یکم از قهوه خوردم که یکی در زد
رفتم در و باز کردم یه پسر بود
تهیونگ: سلام
نایون: سلام....؟
تهیونگ:اممم ببخشید لانا رو میشناسی؟
با تو زندگی میکنه؟
نایون: نه
(در رو بست )
تهیونگ
این چه جوابی بود چرا اینجوری رفتار میکنه
اگه میدونست من کیم جرئت نداشت
باهام حرف بزنه ، دوباره در بزنم؟ نه نه ولش
نایون
رفتم داخل اتاقم قرص خوردم و
لباسامو عوض کردم و رفتم فروشگاه خرید کردم که به این فک میکردم که چرا
آقای پارک گفته چن روز بمونم خونه خودم
اصن چرا من تو این سن کم یه خدمتکارم
بعدیو بزارم یا خوب نیس ؟
۴.۶k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.