سایه سیاه (F2) pt⁴¹
4 روز بعد : فردا روز نامزدی بود الان حدودا سه روزه که مادر و پدر جیمین دارن برای مراسم نامزدی تدارک میبینن اونا خیلی خوشحال بودن و همه اینکارارو با ذوق انجا میدادن تهیونگ و کوک هم امروز اومدن اینجا تا توی مراسم شرکت کنن توی اتاقم بودم و داشتم لباسامو مرتب میکردم که جیمین وارد اتاق شد
جیمین : اینجایی ؟
دایانا : اره دارم لباسامو مرتب میکنم
دایانا ؛ دستمو گرفت و منو برد جلوی اینه از پشت بغلم کرد و...
جیمین : توام همینقدر که من خوشحالم خوشحالی ؟
دایانا : معلومه
جیمین : نمیدونی چقدر حالم خوبه
دایانا : دلم میخواد همیشه همینطوری زندگی کنیم
جیمین : منم همینطور
جیمین ؛ سرشو بوسیدم ، با هم رفتیم پایین تا شام بخوریم
فردا :
جیمین ؛ همه ی مهمونا اومده بودن دایانا داشت حاضر میشد قرار شد جیهوپ به عنوان همراهش تو مراسم کنارش باشه استرس داشتم این فقط مراسم نامزدی و من اینقدر مضطربم
کوک : جیمین ، تو مراسم نامزدیت اینقدر استرس داری اگه عروسی بود که غش میکردی ( با خنده )
تهیونگ: کوک راس میگه خیلی مضطربی اروم باش دیگه
جیمین : اخه نمیدونین چقدر منتظر این لحظه بودم هنوزم باورم نمیشه همش فکر میکنه یه خوابه
جیهون : نگران نباش تو کاملا بیداری همش واقعیه
م.جیمین : جیهوپ پسرم میشه بری طبقه بالا دایانا امادست
جیهوپ : حتما
م.جیمین : جیمین ، پسرم حالت خوبه؟
جیمین: خوبم خوبم فقط یکم استرس دارم
م.جیمین : یکم اب بخور پسرم بهتر میشی
جیمین ؛ یکم اب خوردم بهتر شدم که دیدم
دایانا ؛ حدودا 2 ساعت طول کشید تا اماده بشم بعد از اینکه اماده شدم نشستم روی تخت و منتظر جیهوپ بودم اون قرار بود همراهیم کنه به عنوان برادرم
جیهوپ ؛ رفتم توی اتاق با دیدن دایانا محوش شدم واقعا خوشگل شده بود نمیتونستم ازش چشم بردارم
جیهوپ : خیلی خوشگل شدی عزیزم
دایانا : ممنونم جیهوپ
جیهوپ ؛ رفتم جلو بغلش کردم سرشو بوسیدم
جیهوپ : باورم نمیشه ، خیلی خوشحالم واقعا خوشحالم که اینطوری میبینمت
دایانا : ممنونم جیهوپ تو بهترین برادر دنیایی ممنونم که تنهام نمیزاری
جیهوپ : هیچوقت تنهات نمیزارم قول میدم
دستشو گرفتمو باهم رفتیم پایین داشتیم از پله میرفتیم پایین
دایانا ؛ از پله رفتیم پایین سالن واقعا قشنگ شده بود مهمونای زیادی اومده بودن که هیچکدومو نمیشناختم یهو دیدم
لایکاتون کمه ها
جیمین : اینجایی ؟
دایانا : اره دارم لباسامو مرتب میکنم
دایانا ؛ دستمو گرفت و منو برد جلوی اینه از پشت بغلم کرد و...
جیمین : توام همینقدر که من خوشحالم خوشحالی ؟
دایانا : معلومه
جیمین : نمیدونی چقدر حالم خوبه
دایانا : دلم میخواد همیشه همینطوری زندگی کنیم
جیمین : منم همینطور
جیمین ؛ سرشو بوسیدم ، با هم رفتیم پایین تا شام بخوریم
فردا :
جیمین ؛ همه ی مهمونا اومده بودن دایانا داشت حاضر میشد قرار شد جیهوپ به عنوان همراهش تو مراسم کنارش باشه استرس داشتم این فقط مراسم نامزدی و من اینقدر مضطربم
کوک : جیمین ، تو مراسم نامزدیت اینقدر استرس داری اگه عروسی بود که غش میکردی ( با خنده )
تهیونگ: کوک راس میگه خیلی مضطربی اروم باش دیگه
جیمین : اخه نمیدونین چقدر منتظر این لحظه بودم هنوزم باورم نمیشه همش فکر میکنه یه خوابه
جیهون : نگران نباش تو کاملا بیداری همش واقعیه
م.جیمین : جیهوپ پسرم میشه بری طبقه بالا دایانا امادست
جیهوپ : حتما
م.جیمین : جیمین ، پسرم حالت خوبه؟
جیمین: خوبم خوبم فقط یکم استرس دارم
م.جیمین : یکم اب بخور پسرم بهتر میشی
جیمین ؛ یکم اب خوردم بهتر شدم که دیدم
دایانا ؛ حدودا 2 ساعت طول کشید تا اماده بشم بعد از اینکه اماده شدم نشستم روی تخت و منتظر جیهوپ بودم اون قرار بود همراهیم کنه به عنوان برادرم
جیهوپ ؛ رفتم توی اتاق با دیدن دایانا محوش شدم واقعا خوشگل شده بود نمیتونستم ازش چشم بردارم
جیهوپ : خیلی خوشگل شدی عزیزم
دایانا : ممنونم جیهوپ
جیهوپ ؛ رفتم جلو بغلش کردم سرشو بوسیدم
جیهوپ : باورم نمیشه ، خیلی خوشحالم واقعا خوشحالم که اینطوری میبینمت
دایانا : ممنونم جیهوپ تو بهترین برادر دنیایی ممنونم که تنهام نمیزاری
جیهوپ : هیچوقت تنهات نمیزارم قول میدم
دستشو گرفتمو باهم رفتیم پایین داشتیم از پله میرفتیم پایین
دایانا ؛ از پله رفتیم پایین سالن واقعا قشنگ شده بود مهمونای زیادی اومده بودن که هیچکدومو نمیشناختم یهو دیدم
لایکاتون کمه ها
۵۱.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.