part 4
part 4
از زبان یویی داشتم با خودم حرف میزدم و میگفتم حالا سازمان بونتن کجاست اهان تازه باید به یوکای هم بگم که یهو در باز شد پدر بود با عصبانیت گفت
پدر یویی: بونتن رو میگی 😡
یویی :پدر اروم باش
پدر یویی:یویی تو تنها کس منی چرا میخوای بری اونجا
یویی:تنها کست موقعی که اون نامدری رو برای من اوردی تازه اومدی منو ببینی اصلا یه بارم به دیدنم هم نیومدی تولدام رو جشن نگرفتی تنها کست هه منو نخندون😠😒
پدر یویی: اه باشه برو ولی دیگه حق برگشتن رو نداری میری تو خونه ی خودت نه اصلا تو خیابون میمونی 🤬🤥😡
(و اینو پدرش گفت و بعد رفت بیرون و دوباره گفت)
پدر یویی: اصلا باید میزاشتم همون روز کشته بشی
اینو گفت و یویی دچار تشنج شد و وقتی چشماش رو باز کرد خونه ی یوکای و مادرش و ناپدریش بود وگفت
یویی:هق هق یو هق کای هق هههه
یوکای:نترس یویی من اینجام چیزی نیست
یویی با این حرف یوکای احساس ارامش کرد و خوابش برد
گذر زمان به فردا
یوکای یویی رو برده بیمارستان و سرم وصل کرده بهش
تو ی بونتن
سنجو :چرا دیروز به قرار نیومد اونکه هیچوقت زیر قولش نمیزد
سنجو اینو گفت و به گوشی یویی زنگ زد و یوکای گوشی رو برداشت و صدای خسته گفت
یوکای:کیه ؟
سنجو :یوکای تویی! یویی کجاست؟
یوکای گریش گرفت و گفت
یوکای :هق اینجاست
سنجو :چیشده😟😢
یوکای گریش رو بند کرد و گفت
یوکای :هیچی بگو چیکار داری
سنجو :میشه ببینمت
یوکای:الان نمیتونم بیام جایی میخوای تو بیا اینجا
سنجو :اره کارم واجبه میام اونجا آدرس رو بفرست
سانزو :سنجو کجا میری
مایکی :کجا با این عجله
سنجو :اه راستی شما ها هم آماده شید بیاید
سانزو و مایکی باهم :کجا بیایم
سنجو :میریم پیش یوکای
سانزو از جاش پاشد و سه سوته اماده شد و گفت :مایکی بدو تا دیر نشده سریع
گذر زمان تو بیمارستان
سنجو در اتاق یویی رو باز کرد و به یوکای سلام کرد و گفت سانزو و مایکی هم بیان داخل
سانزو :سلام بر خوشگل خانم
مایکی :سلام
سنجو :سلام یوکای ام یویی چش شده
یوکای :اعم هیچی نیست بیاین بریم بیرون صحبت کنیم
سانزو و یوکای و سنجو رفتن بیرون اتاق و مایکی موند داخل پیش یویی
اندر خواب یویی
یویی داشت خواب که هیچ یه کابوس خیلی بد میدید که یه دفعه ........
.
.
.
.
.
.
.
خب پارت بعدو ساعت ۱۴ میزارم
حمایت کنید
درباره ی اون بخشی که پدر یویی گفت ای کاش میزاشتم همان جا میمردی توضیحاتش رو پارت ۶ میزارم
از زبان یویی داشتم با خودم حرف میزدم و میگفتم حالا سازمان بونتن کجاست اهان تازه باید به یوکای هم بگم که یهو در باز شد پدر بود با عصبانیت گفت
پدر یویی: بونتن رو میگی 😡
یویی :پدر اروم باش
پدر یویی:یویی تو تنها کس منی چرا میخوای بری اونجا
یویی:تنها کست موقعی که اون نامدری رو برای من اوردی تازه اومدی منو ببینی اصلا یه بارم به دیدنم هم نیومدی تولدام رو جشن نگرفتی تنها کست هه منو نخندون😠😒
پدر یویی: اه باشه برو ولی دیگه حق برگشتن رو نداری میری تو خونه ی خودت نه اصلا تو خیابون میمونی 🤬🤥😡
(و اینو پدرش گفت و بعد رفت بیرون و دوباره گفت)
پدر یویی: اصلا باید میزاشتم همون روز کشته بشی
اینو گفت و یویی دچار تشنج شد و وقتی چشماش رو باز کرد خونه ی یوکای و مادرش و ناپدریش بود وگفت
یویی:هق هق یو هق کای هق هههه
یوکای:نترس یویی من اینجام چیزی نیست
یویی با این حرف یوکای احساس ارامش کرد و خوابش برد
گذر زمان به فردا
یوکای یویی رو برده بیمارستان و سرم وصل کرده بهش
تو ی بونتن
سنجو :چرا دیروز به قرار نیومد اونکه هیچوقت زیر قولش نمیزد
سنجو اینو گفت و به گوشی یویی زنگ زد و یوکای گوشی رو برداشت و صدای خسته گفت
یوکای:کیه ؟
سنجو :یوکای تویی! یویی کجاست؟
یوکای گریش گرفت و گفت
یوکای :هق اینجاست
سنجو :چیشده😟😢
یوکای گریش رو بند کرد و گفت
یوکای :هیچی بگو چیکار داری
سنجو :میشه ببینمت
یوکای:الان نمیتونم بیام جایی میخوای تو بیا اینجا
سنجو :اره کارم واجبه میام اونجا آدرس رو بفرست
سانزو :سنجو کجا میری
مایکی :کجا با این عجله
سنجو :اه راستی شما ها هم آماده شید بیاید
سانزو و مایکی باهم :کجا بیایم
سنجو :میریم پیش یوکای
سانزو از جاش پاشد و سه سوته اماده شد و گفت :مایکی بدو تا دیر نشده سریع
گذر زمان تو بیمارستان
سنجو در اتاق یویی رو باز کرد و به یوکای سلام کرد و گفت سانزو و مایکی هم بیان داخل
سانزو :سلام بر خوشگل خانم
مایکی :سلام
سنجو :سلام یوکای ام یویی چش شده
یوکای :اعم هیچی نیست بیاین بریم بیرون صحبت کنیم
سانزو و یوکای و سنجو رفتن بیرون اتاق و مایکی موند داخل پیش یویی
اندر خواب یویی
یویی داشت خواب که هیچ یه کابوس خیلی بد میدید که یه دفعه ........
.
.
.
.
.
.
.
خب پارت بعدو ساعت ۱۴ میزارم
حمایت کنید
درباره ی اون بخشی که پدر یویی گفت ای کاش میزاشتم همان جا میمردی توضیحاتش رو پارت ۶ میزارم
۲.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳