آهنگ قلب من 🎼 ●Part 29●
شوگا: خب دیگه فردا برای ظبط آهنگ میریم استادیو دیگه برم که دیرم شده
نابی: باشه خدانگهدار
سونا: خداحافظ
راه افتادم سمت خونه و وقتی رفتم داخل دیدم سانی توی آشپزخونه است رفتم از پشت بغلش کردم
شوگا: عشقم داری چی درست میکنی؟
سانی: غذا(سرد)
شوگا: سانی برای چی اینجوری میکنی اخه منکه زود برگشتم
سانی: شوگا چرا انقدر به اون دختره نابی توجه میکنی
شوگا: نمیخوای بگی که حسودیت شده؟
سانی: اتفاقا شده
شوگا: سانی بیخیال
سانی: شوکا از این به بعد مثل یه خواننده عادی باهاش رفتار میکنی وگرنه نه من نه تو
سانی رفت توی اتاق و در رو محکم بست هوففف حالا من چیکار کنم ، یعنی خوشم میاد از چاله در میام میوفتم تو چاه
شوگا: مجبورم از این به بعد ازش فاصله بگیرم نمیخوام دوباره زندگیم به بریزه
[پرش زمانی به فردا صبح]
رفتم استودیو و منتظر نابی نشستم ، اون بعد از نیم ساعت وارد استودیو شد
(نابی)
نابی: سلاممم
شوگا: سلام(سرد)
نابی: حالت خوبه؟
شوگا: آره بیا بشین زودتر بریم شراغ کارمون خیلی عقبیم
نابی: باشه
واا چرا انقدر سرد رفتار میکنه مگه من چیکار کردم ، چند ساعتی گذشت و ما همچنان مشغول ظبط بودیم و البته شوگا هم هنوز باهام سرد رفتار میکرد ، بالاخره بعد از ده بار ظبط کردن شوگا راضی شد و من از اتاقک اومدم بیرون و نشستم کنار شوگا که اون ازم فاصله گرفت
نابی: چیزی شده؟
شوگا: نه
نابی: پس چرا اینجوری رفتار میکنی؟
شوگا: مگه چجوری رفتار میکنم؟
نابی: سرد و خشک
شوگا: خانم یونگ بهتره از این به بعد فاصلمون رو حفظ کنیم
نابی: آخه چرا؟
شوگا: چون من زن و بچه دارم و اینکه مت فقط یه همکار ساده ایم اون مدتی هم که صمیمی شدیم اشتباه بوده حالا هم بیخیال این موضوع بشید و رو کارتون تمرکز کنین
کپی ممنوع ❌
نابی: باشه خدانگهدار
سونا: خداحافظ
راه افتادم سمت خونه و وقتی رفتم داخل دیدم سانی توی آشپزخونه است رفتم از پشت بغلش کردم
شوگا: عشقم داری چی درست میکنی؟
سانی: غذا(سرد)
شوگا: سانی برای چی اینجوری میکنی اخه منکه زود برگشتم
سانی: شوگا چرا انقدر به اون دختره نابی توجه میکنی
شوگا: نمیخوای بگی که حسودیت شده؟
سانی: اتفاقا شده
شوگا: سانی بیخیال
سانی: شوکا از این به بعد مثل یه خواننده عادی باهاش رفتار میکنی وگرنه نه من نه تو
سانی رفت توی اتاق و در رو محکم بست هوففف حالا من چیکار کنم ، یعنی خوشم میاد از چاله در میام میوفتم تو چاه
شوگا: مجبورم از این به بعد ازش فاصله بگیرم نمیخوام دوباره زندگیم به بریزه
[پرش زمانی به فردا صبح]
رفتم استودیو و منتظر نابی نشستم ، اون بعد از نیم ساعت وارد استودیو شد
(نابی)
نابی: سلاممم
شوگا: سلام(سرد)
نابی: حالت خوبه؟
شوگا: آره بیا بشین زودتر بریم شراغ کارمون خیلی عقبیم
نابی: باشه
واا چرا انقدر سرد رفتار میکنه مگه من چیکار کردم ، چند ساعتی گذشت و ما همچنان مشغول ظبط بودیم و البته شوگا هم هنوز باهام سرد رفتار میکرد ، بالاخره بعد از ده بار ظبط کردن شوگا راضی شد و من از اتاقک اومدم بیرون و نشستم کنار شوگا که اون ازم فاصله گرفت
نابی: چیزی شده؟
شوگا: نه
نابی: پس چرا اینجوری رفتار میکنی؟
شوگا: مگه چجوری رفتار میکنم؟
نابی: سرد و خشک
شوگا: خانم یونگ بهتره از این به بعد فاصلمون رو حفظ کنیم
نابی: آخه چرا؟
شوگا: چون من زن و بچه دارم و اینکه مت فقط یه همکار ساده ایم اون مدتی هم که صمیمی شدیم اشتباه بوده حالا هم بیخیال این موضوع بشید و رو کارتون تمرکز کنین
کپی ممنوع ❌
۷۲.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.