عشق اجباری p10
(فردا)
...ا/ت...
از خواب بلند شدم دوباره دیدم جونگ کوک نیستش به یه ورم مگه من برای اون مهمم؟
(صدای در میاد)
ا/ت:هوم؟
؟:خانم منم
ا/ت:چیشده؟
اجوما:خانم اقای جئون گفتن بهشون زنگ بزنین
ا/ت:باشه میتونی بری
اجوما:چشم
(اجوما میره)
...ا/ت...
کوک گفته بهش زنگ بزنم؟برای چی نکنه میخواد ازم معذرت خواهی کنه؟یا جیمین باهاش حرف زده؟هوف وقتی بهش زنگ زدم میفهمم
(ا/ت به جونگ کوک زنگ میزنه)
جونگ کوک:الو
ا/ت:چیکارم داشتی
جونگ کوک:حاضر شو همین الان
ا/ت:واسه ی چی؟
جونگ کوک:حاضر شو دارم الان میام دنبالت
ا/ت:خب برای چی؟؟
جونگ کوک:میخوام ببرمت از ایشا معذرت خواهی کنی
ا/ت:چی؟معذرت خواهی؟من که گفتم کاری نکردم
جونگ کوک:حرف اضافی نزن باید بری ازش معذرت خواهی کنی
ا/ت:من معذرت خواهی نمیکنم چون کار اشتباهی نکردم
جونگ کوک:ا/ت امروز اصلا حوصله ندارم همین الان حاضر میشی چون دارم میام
(جونگ کوک قطع میکنه)
...ا/ت...
من که کار اشتباهی انجام ندادم اون ایشائه عو*ضی باید ازم معذرت خواهی کنه...اما کوک حرف حرفه اونه...از زندگیم متنفرم...مجبورم حاضر شم
(ا/ت میره دستشویی کاراشو میکنه و بعد به طرف اشپزخونه میره و صبحانه اش رو میخوره و بعد میره اتاق و حاضر میشه)
...ا/ت...
یعنی من انقدر بی ارزشم؟ (جلوی آینه)
اجوما:خانم اقای جئون اومدن تو ماشین منتظرتون هستن)
ا/ت:باشه
(ا/ت میره بیرون و سوار ماشین میشه...جونگ کوک راه میوفته)
ا/ت:من بهت گفتم کار اشتباهی نکردم
جونگ کوک:حوصله بحث کردن ندارم
ا/ت:کوک...من یعنی انقدر بی ارزشم؟من ایشا رو اذیت نکردم اون منو اذیت کرد!
جونگ کوک:پس دوستاش چی؟اونا دیدن که تو اذیتش کردی
ا/ت:اونا باهم نقشه کشیدن که منو اذیت کنن نمیدونم چرا من اصلا اونا رو نمیشناسم
جونگ کوک:به هر حال تو باید ازش معذرت بخوای
(به خونه ایشا میرسن و پیاده میشن و به طرف در میرن جونگ کوک در میزنه...خدمتکار در رو باز میکنه)
خدمتکار:میتونم کمکتون کنم؟
جونگ کوک:من جئون هستم یه کاری دارم
خدمتکار:چند لحظه صبر کنین
(خدمتکار میره و دوباره برمیگرده)
خدمتکار:بفرمایید داخل
(وارد خونه میشن و میشینن رو مبل)
خدمتکار:اقای هوانگ الان میان
(اقای هوانگ میاد)
هوانگ:با چه رویی اومدی اینجا؟
جونگ کوک:اقای هوانگ__
هوانگ:منو پدرت چند ساله باهم دوستیم اونوقت تو و زنت دختر منو تهدید میکنید؟
جونگ کوک:اقای هوانگ لطفا گوش کنید من همسرم رو اوردم تا از شما و دخترتون معذرت خواهی کنه
هوانگ:پس زنت اینه؟
جونگ کوک:بله
هوانگ:تو برای چی دختر منو تهدید کردی؟فکر کردی کی هستی؟
...ا/ت...
میخواستم بگم تقصیر من نیست ولی مگه اونا گوش میدن؟
ا/ت:معذرت میخوام
هوانگ:معذرت خواهی چی___
(ایشا وارد میشه)
ایشا:بابا...مشکلی نیست
#فیک
...ا/ت...
از خواب بلند شدم دوباره دیدم جونگ کوک نیستش به یه ورم مگه من برای اون مهمم؟
(صدای در میاد)
ا/ت:هوم؟
؟:خانم منم
ا/ت:چیشده؟
اجوما:خانم اقای جئون گفتن بهشون زنگ بزنین
ا/ت:باشه میتونی بری
اجوما:چشم
(اجوما میره)
...ا/ت...
کوک گفته بهش زنگ بزنم؟برای چی نکنه میخواد ازم معذرت خواهی کنه؟یا جیمین باهاش حرف زده؟هوف وقتی بهش زنگ زدم میفهمم
(ا/ت به جونگ کوک زنگ میزنه)
جونگ کوک:الو
ا/ت:چیکارم داشتی
جونگ کوک:حاضر شو همین الان
ا/ت:واسه ی چی؟
جونگ کوک:حاضر شو دارم الان میام دنبالت
ا/ت:خب برای چی؟؟
جونگ کوک:میخوام ببرمت از ایشا معذرت خواهی کنی
ا/ت:چی؟معذرت خواهی؟من که گفتم کاری نکردم
جونگ کوک:حرف اضافی نزن باید بری ازش معذرت خواهی کنی
ا/ت:من معذرت خواهی نمیکنم چون کار اشتباهی نکردم
جونگ کوک:ا/ت امروز اصلا حوصله ندارم همین الان حاضر میشی چون دارم میام
(جونگ کوک قطع میکنه)
...ا/ت...
من که کار اشتباهی انجام ندادم اون ایشائه عو*ضی باید ازم معذرت خواهی کنه...اما کوک حرف حرفه اونه...از زندگیم متنفرم...مجبورم حاضر شم
(ا/ت میره دستشویی کاراشو میکنه و بعد به طرف اشپزخونه میره و صبحانه اش رو میخوره و بعد میره اتاق و حاضر میشه)
...ا/ت...
یعنی من انقدر بی ارزشم؟ (جلوی آینه)
اجوما:خانم اقای جئون اومدن تو ماشین منتظرتون هستن)
ا/ت:باشه
(ا/ت میره بیرون و سوار ماشین میشه...جونگ کوک راه میوفته)
ا/ت:من بهت گفتم کار اشتباهی نکردم
جونگ کوک:حوصله بحث کردن ندارم
ا/ت:کوک...من یعنی انقدر بی ارزشم؟من ایشا رو اذیت نکردم اون منو اذیت کرد!
جونگ کوک:پس دوستاش چی؟اونا دیدن که تو اذیتش کردی
ا/ت:اونا باهم نقشه کشیدن که منو اذیت کنن نمیدونم چرا من اصلا اونا رو نمیشناسم
جونگ کوک:به هر حال تو باید ازش معذرت بخوای
(به خونه ایشا میرسن و پیاده میشن و به طرف در میرن جونگ کوک در میزنه...خدمتکار در رو باز میکنه)
خدمتکار:میتونم کمکتون کنم؟
جونگ کوک:من جئون هستم یه کاری دارم
خدمتکار:چند لحظه صبر کنین
(خدمتکار میره و دوباره برمیگرده)
خدمتکار:بفرمایید داخل
(وارد خونه میشن و میشینن رو مبل)
خدمتکار:اقای هوانگ الان میان
(اقای هوانگ میاد)
هوانگ:با چه رویی اومدی اینجا؟
جونگ کوک:اقای هوانگ__
هوانگ:منو پدرت چند ساله باهم دوستیم اونوقت تو و زنت دختر منو تهدید میکنید؟
جونگ کوک:اقای هوانگ لطفا گوش کنید من همسرم رو اوردم تا از شما و دخترتون معذرت خواهی کنه
هوانگ:پس زنت اینه؟
جونگ کوک:بله
هوانگ:تو برای چی دختر منو تهدید کردی؟فکر کردی کی هستی؟
...ا/ت...
میخواستم بگم تقصیر من نیست ولی مگه اونا گوش میدن؟
ا/ت:معذرت میخوام
هوانگ:معذرت خواهی چی___
(ایشا وارد میشه)
ایشا:بابا...مشکلی نیست
#فیک
۳۸۳
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.