part 30
part 30
«صبح»
ا.ت ویو:
بیدار که شدم کارامو انجام دادم و رفتم پایین و نشستم سره میز صبحونه که بابام گفت
ب.ا:فراد قراره خانواده آقای پارک بیان اینجا
با شنیدن آقای پارک چشمام برق زد و خیلی خوشحال شدم
(یه کم خلاصه کنیم)
ادمین:خب شب شد بعد صبح شد
ا.ت ویو:
امروز قرار بود خانواده آقای پارک بیان به عمارتمون برای همینم سریع دست به کار شدم اول از اتاقم شروع کردم وقتی تموم شد یه دوش گرفتم و اومدم بیرون خودمو آماده کردم و یه لباس انتخاب کردم(گذاشتم) نیم ساعت دیگه میومدن رفتم پایین و منتظرشون موندیم تا اومدن موقع شام بود شام رو خوردیم و بابام و مامانم نشستن با آقا و خانم پارک حرف زدن سر از حرفاشون درنمیوردم تا اینکه آقای پارک گفت
آقای پارک:خب یه چیزه دیگه ما قراره هفته دیگه از کره بریم به کانادا
چی؟ چرا؟ برای چی؟
ب.ا:اوه خوبه قراره برای همیشه برید؟
آقای پارک:نه برای 4 سال میریم و بعد برمیگردیم
چییییی؟ چهار سال؟ چرا انقدر زیاد؟ چرا..چرا من بغض کردم؟ آخه برای چی؟ قبل از اینکه بغضم بشکنه سریع رفتم توی اتاقم
جیمین ویو:
وقتی بابام ماجرای رفتنمون رو گفت ا.ت همش توی خودش بود و بعد بلند شد و رفت منم چند دقیقه بعد از رفتن ا.ت رفتم دنبالش و دره اتاقشو زدم
ا.ت ویو:
همین که وارد اتاق شدم روی تخت دراز کشیدم و توی خودم جمع شدم گه بغضم شکست
چرا باید وقتی عاشق یه نفر میشم آخرش اینجوری بشه؟ آخه چرا؟
که یهو در اتاق زده شد بغضمو قورت دادم و گفتم که بیاد داخل
جیمین ویو:
در رو آروم باز کردم روی تخت بود و توی خودش جمع شده بود خیلی کیوت بود رفتم کنارش نشستم
ا.ت ویو:
با بالا پایین شدن تخت فهمیدم که اومد نشسته کنارم
جیمین ویو:
ادامه دارد.....
شرط:
این پارت شرط نداره ولی الان گشادیم میاد😂فردا میزارم😎❤
خوش باشید✨
«صبح»
ا.ت ویو:
بیدار که شدم کارامو انجام دادم و رفتم پایین و نشستم سره میز صبحونه که بابام گفت
ب.ا:فراد قراره خانواده آقای پارک بیان اینجا
با شنیدن آقای پارک چشمام برق زد و خیلی خوشحال شدم
(یه کم خلاصه کنیم)
ادمین:خب شب شد بعد صبح شد
ا.ت ویو:
امروز قرار بود خانواده آقای پارک بیان به عمارتمون برای همینم سریع دست به کار شدم اول از اتاقم شروع کردم وقتی تموم شد یه دوش گرفتم و اومدم بیرون خودمو آماده کردم و یه لباس انتخاب کردم(گذاشتم) نیم ساعت دیگه میومدن رفتم پایین و منتظرشون موندیم تا اومدن موقع شام بود شام رو خوردیم و بابام و مامانم نشستن با آقا و خانم پارک حرف زدن سر از حرفاشون درنمیوردم تا اینکه آقای پارک گفت
آقای پارک:خب یه چیزه دیگه ما قراره هفته دیگه از کره بریم به کانادا
چی؟ چرا؟ برای چی؟
ب.ا:اوه خوبه قراره برای همیشه برید؟
آقای پارک:نه برای 4 سال میریم و بعد برمیگردیم
چییییی؟ چهار سال؟ چرا انقدر زیاد؟ چرا..چرا من بغض کردم؟ آخه برای چی؟ قبل از اینکه بغضم بشکنه سریع رفتم توی اتاقم
جیمین ویو:
وقتی بابام ماجرای رفتنمون رو گفت ا.ت همش توی خودش بود و بعد بلند شد و رفت منم چند دقیقه بعد از رفتن ا.ت رفتم دنبالش و دره اتاقشو زدم
ا.ت ویو:
همین که وارد اتاق شدم روی تخت دراز کشیدم و توی خودم جمع شدم گه بغضم شکست
چرا باید وقتی عاشق یه نفر میشم آخرش اینجوری بشه؟ آخه چرا؟
که یهو در اتاق زده شد بغضمو قورت دادم و گفتم که بیاد داخل
جیمین ویو:
در رو آروم باز کردم روی تخت بود و توی خودش جمع شده بود خیلی کیوت بود رفتم کنارش نشستم
ا.ت ویو:
با بالا پایین شدن تخت فهمیدم که اومد نشسته کنارم
جیمین ویو:
ادامه دارد.....
شرط:
این پارت شرط نداره ولی الان گشادیم میاد😂فردا میزارم😎❤
خوش باشید✨
۵.۱k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.