رمان دلبر کوچولو
کوک: ات حاضر شد باهم رفتیم وقتی رسیدیم بعد یه ساعت آهنگ گذاشتن من به ات گفتم برقصیم ات قبول کرد بعدش که رقصمون تموم شد به ات درخواست ازدواج دادم اتم قبول کرد و همه برامون دست زدن تاریخ عروسی هم افتاد برا دو روز بعد دو روز بعد
کوک: الان باید برم دنبال ات و بعد بریم تالار رفتم دنبال ات و بعد رفتیم تالار و رقصیدیم و بعد رفتیم خونه
10سال بعد
خب جیا این داستان زندگی منو مامانت بود حالا بخواب که فردا باید بری مدرسه
پایان ببخشید بد شد
کوک: الان باید برم دنبال ات و بعد بریم تالار رفتم دنبال ات و بعد رفتیم تالار و رقصیدیم و بعد رفتیم خونه
10سال بعد
خب جیا این داستان زندگی منو مامانت بود حالا بخواب که فردا باید بری مدرسه
پایان ببخشید بد شد
۱.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.