من فراریم از این شهر و آدمای توش••~
محمود دولت آبادی قشنگ گفت :
آنجا یک قهوه خانه بود، اما ننشستم به نوشیدن دوتا استکان چای
چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله، هميشه عجله!
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی ،
همیشه زندگی را کشتهام
_i am fleening this city and you're people_`
آنجا یک قهوه خانه بود، اما ننشستم به نوشیدن دوتا استکان چای
چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله، هميشه عجله!
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی ،
همیشه زندگی را کشتهام
_i am fleening this city and you're people_`
۱.۴k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.