وانشات جیمین پارت ۳
رسیدیم عمارت با ات رفتیم نشستیم سر کاناپه و با نگاهم ازش توضیح می خواستم داشت با انگشتاش ور میرفت که دستشو گذاشت رو دستم دستشو پس زدم و دست خودمو گذاشتم رو دستاش و یکیشو بالا اوردم و بوسیدم سرمو بالا آوردم که دیدم ات داره گریه میکنه و میگه:ببخشید جیمین من فراموش کردم که دیگه واسه کسیمهم نیست و می خواستم برم ولی اشتباه میکردم هقققق میخواستم برم ولی یادم رفته بود فقط تویی پناهم هق...هق هقهق .آروم سرشو به سینم نزدیک کردمو بغلش کردم انقد تو بغلم گریه کرد که خوابش برد برآید استایل بلندش کردمو بردمش سرتختش و خودمم سر تخت درازش کشیدم و تا صبح کنارش خوابیدم .سوم شخص :روز ها همینطور میگذشت و ات و جیمین بسیار عاشق هم بودن تا اینکه روزی وقتی دختر روی کاناپه نشسته بودو داشت دراما میدید که یهو جیمین با عصبانیت اومد داد زد سر دختر و بهش گفت :د لعنتی چی براات کم گذاشتم گفتی گوشی گفتم باش گفتی اسلحه گفتم باش عشق خواستی بهت دادم پسسسس چرااا خیانت کردی بهم .ات درحالی کااز ترس تیکه تیکه حرف میزد گفت :جح...مین .....نمیدونم..راجب ...چی حرف میزنی .کا جیمین یدونه خوابوند تو گوشم و...................... بابای تا پارت بعد بعد 💕❤️🩹❤
۳.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.