چه خواهد شد / پارت ۴۳
چه خواهد شد
پارت ۴۳
بهم خیره شد و یهو آروم لبامو بوسید..... ازم جدا شد ولی هنوز بهم نزدیک بود....چهرش متاسف و پر از انتظار بود....چشاش برق میزد.....ضربان قلبم بالا رفت....میخواستم سرش داد بزنم و دعواش کنم....ولی چیزی نگفتم و تو چشاش زل زدم ..... ممکنه احساسم تغییر کرده باشه ؟ یا اون سپری که روی قلبم بود شکسته ؟ فکر کنم تا الان فقط تظاهر میکردم.....ولی....یک شبه احساسم تغییر کرده و این غیر ممکنه.....
هنوز با تاسف و انتظار نگاهم میکرد....یک باره مخالفتم رو کنار گذاشتم و دستمو سمتش بردم و.....به خودم نزدیکش کردم و بوسیدمش...
دستاشو پشت سرم گذاشت و منو به خودش نزدیک تر کرد....و با حالتی آرزومندانه همراهیم کرد....دستمو دورش حلقه کردم و به همراهی هم ادامه دادیم....نمیدونستم قبلا کی و چطور اینکارو کرده بودم.....لحظه ای به بوسه پایان داد و تو چشام نگاه کرد ..... بعدش لب هایش رو محکمتر روی لبام فشار داد و اونارو از هم باز کرد..(واییی ذوققق).... بعد از یه بوسه ی طولانی ، منو بلند کرد و برد روی تخت گذاشت(عع منحرف نشو)
همدیگه رو در آغوش گرفتیم ، نفس گرم و شیرینش با نفس من یکی میشد .... بهم لبخند زدیم و هردو به خواب رفتیم......
******
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم . ایلیا هنوز خواب بود . یاد دیشب افتادم و لبخندی روی لبام اومد....
....نفرتی که به عشق تبدیل شد..... و از الان یه زندگی دوباره رو باهاش شروع میکنم....فکر کنم....الان دیگه هیچ مانعی نیست و میتونم با تموم قلبم دوسش داشته باشم....این میتونه پایانمون باشه....
نظرتو بگو ....
پارت ۴۳
بهم خیره شد و یهو آروم لبامو بوسید..... ازم جدا شد ولی هنوز بهم نزدیک بود....چهرش متاسف و پر از انتظار بود....چشاش برق میزد.....ضربان قلبم بالا رفت....میخواستم سرش داد بزنم و دعواش کنم....ولی چیزی نگفتم و تو چشاش زل زدم ..... ممکنه احساسم تغییر کرده باشه ؟ یا اون سپری که روی قلبم بود شکسته ؟ فکر کنم تا الان فقط تظاهر میکردم.....ولی....یک شبه احساسم تغییر کرده و این غیر ممکنه.....
هنوز با تاسف و انتظار نگاهم میکرد....یک باره مخالفتم رو کنار گذاشتم و دستمو سمتش بردم و.....به خودم نزدیکش کردم و بوسیدمش...
دستاشو پشت سرم گذاشت و منو به خودش نزدیک تر کرد....و با حالتی آرزومندانه همراهیم کرد....دستمو دورش حلقه کردم و به همراهی هم ادامه دادیم....نمیدونستم قبلا کی و چطور اینکارو کرده بودم.....لحظه ای به بوسه پایان داد و تو چشام نگاه کرد ..... بعدش لب هایش رو محکمتر روی لبام فشار داد و اونارو از هم باز کرد..(واییی ذوققق).... بعد از یه بوسه ی طولانی ، منو بلند کرد و برد روی تخت گذاشت(عع منحرف نشو)
همدیگه رو در آغوش گرفتیم ، نفس گرم و شیرینش با نفس من یکی میشد .... بهم لبخند زدیم و هردو به خواب رفتیم......
******
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم . ایلیا هنوز خواب بود . یاد دیشب افتادم و لبخندی روی لبام اومد....
....نفرتی که به عشق تبدیل شد..... و از الان یه زندگی دوباره رو باهاش شروع میکنم....فکر کنم....الان دیگه هیچ مانعی نیست و میتونم با تموم قلبم دوسش داشته باشم....این میتونه پایانمون باشه....
نظرتو بگو ....
۳.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.