به اندازه ی همه ی اون شبایی که خستگیِ صدات از توی ویسات میباره ولی بازم نمیخابیدی که بیشتر باهام حرف بزنی، دوست دارم.. 🙃❤
دکترش بهم گفت:
خودت رو بیشتر بهش نزدیک کن
بیشتر رفیقش باش،
حالِ روحیش خوب نیست
باید عاشقی رو یادش بدی
به همین خاطر باید بهش سر میزدم
رفتم مغازش، یه کفش فروشی
زنانه داشت حوالی میدان تجریش
نزدیک خانه ی آقا صالح
رفتم اونجا خودش نبود
کمی پرسه زدم؛ نیامد
رفتم توی مغازه
خواستم به همکارش بگم که کی میاد
که یه کاغذی که چسبانده بود به دیوار
توجه ام رو جلب کرد. نوشته بود
" اینجا تمام کفش های شماره ۳۸
بوی بهشت میدهند"
پرسیدم موضوع چیه ؟!
همکارش گفت : هر وقت
کفش جدید میاریم خانومش برای کمک
میاد اینجا و همهی کفش های
شماره ۳۸ رو برای تنوع پا میزنه...
از مغازه رفتم بیرون
اون کارش از عاشق شدن گذشته بود
او دیوانه بود
جان بود؛
"او" بود ... ❤
#اصفهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ابَدِمَـن💙
@Cloner_M 👩❤️👨💍
22:28 روزِ پنجشنبه
دوازدهمِاسفَندِهزارُچهارصَـد ..
خودت رو بیشتر بهش نزدیک کن
بیشتر رفیقش باش،
حالِ روحیش خوب نیست
باید عاشقی رو یادش بدی
به همین خاطر باید بهش سر میزدم
رفتم مغازش، یه کفش فروشی
زنانه داشت حوالی میدان تجریش
نزدیک خانه ی آقا صالح
رفتم اونجا خودش نبود
کمی پرسه زدم؛ نیامد
رفتم توی مغازه
خواستم به همکارش بگم که کی میاد
که یه کاغذی که چسبانده بود به دیوار
توجه ام رو جلب کرد. نوشته بود
" اینجا تمام کفش های شماره ۳۸
بوی بهشت میدهند"
پرسیدم موضوع چیه ؟!
همکارش گفت : هر وقت
کفش جدید میاریم خانومش برای کمک
میاد اینجا و همهی کفش های
شماره ۳۸ رو برای تنوع پا میزنه...
از مغازه رفتم بیرون
اون کارش از عاشق شدن گذشته بود
او دیوانه بود
جان بود؛
"او" بود ... ❤
#اصفهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ابَدِمَـن💙
@Cloner_M 👩❤️👨💍
22:28 روزِ پنجشنبه
دوازدهمِاسفَندِهزارُچهارصَـد ..
۲۶.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰