چند پارتی کوک غمگین
کوک=اقای دکتر چیشد؟؟!)
دکتر=خیلی شرمندم..برید باهاش خداحافظی کنید وقت زیادی نداره قرص برنج اثرشو گذاشته...)
جونگ کوک به دیوار تکیه میده و سرشو فشار میده..اشکی از چشمای تیله ایش قلط میخوره و سرازیر میشه.. اشکشو پاک میکنه و میره پیش ا/ت.. ^در اتاق^ ا/ت رو روی تخت میبینه..لباساش خونی،،رنگش پریده و نمیتونست تکونی بخوره از شدت ضعف.. جونگ کوک با بغضی که در حال مخفی کردنش بود میره و پیشش میشینه
..ا/ت=عشقم..؟)
کوک= جونم...) بغض هر دو همزمان میشکنه و شروع میکنن به گریه کردن...جونگ کوک بغلش میکنه و از اون جعبه انگشتر رو بر میداره...
کوک= عشقم..اخه من چجوری میتونستم ترکت کنم..مگا تو زندگیم نبودی..مگه بهت نگفته بودم من بهت دروغ نمیگم..مگه نگفته بودم یروز میشی مال خودم..خانومم..مگه نگفتم من فقط تو رو میخوام...مگه نگفتم بدون تو نمیتونم...) و ا/ت رو بغل میکنه و میزاره روی پاهاش..ا/ت همونطوری که داشت گریه میکرد سرشو به سینه جونگ کوک تکیه میده...چندتا سرفه ی خشک میکنه و لباس جونگ کوک خونی میشه..جونگ کوک سفت فشارش میده...در جعبه رو باز میکنه و با گریه میگه=
خانومم میشی؟....با من ازدواج میکنی ا/ت؟..)
ا/ت کم کم بی حال میشه و رنگش سفید میشه... ا/ت باصدایی لرزون و خسته میگه=بله..)
هر دو گریه میکنن..که یهو ا/ت چندتا سرفه میکنه کلی خون از دهنش بیرون میاد...کمی خوک هم از بینیش سرازیر میشه..
دکتر=خیلی شرمندم..برید باهاش خداحافظی کنید وقت زیادی نداره قرص برنج اثرشو گذاشته...)
جونگ کوک به دیوار تکیه میده و سرشو فشار میده..اشکی از چشمای تیله ایش قلط میخوره و سرازیر میشه.. اشکشو پاک میکنه و میره پیش ا/ت.. ^در اتاق^ ا/ت رو روی تخت میبینه..لباساش خونی،،رنگش پریده و نمیتونست تکونی بخوره از شدت ضعف.. جونگ کوک با بغضی که در حال مخفی کردنش بود میره و پیشش میشینه
..ا/ت=عشقم..؟)
کوک= جونم...) بغض هر دو همزمان میشکنه و شروع میکنن به گریه کردن...جونگ کوک بغلش میکنه و از اون جعبه انگشتر رو بر میداره...
کوک= عشقم..اخه من چجوری میتونستم ترکت کنم..مگا تو زندگیم نبودی..مگه بهت نگفته بودم من بهت دروغ نمیگم..مگه نگفته بودم یروز میشی مال خودم..خانومم..مگه نگفتم من فقط تو رو میخوام...مگه نگفتم بدون تو نمیتونم...) و ا/ت رو بغل میکنه و میزاره روی پاهاش..ا/ت همونطوری که داشت گریه میکرد سرشو به سینه جونگ کوک تکیه میده...چندتا سرفه ی خشک میکنه و لباس جونگ کوک خونی میشه..جونگ کوک سفت فشارش میده...در جعبه رو باز میکنه و با گریه میگه=
خانومم میشی؟....با من ازدواج میکنی ا/ت؟..)
ا/ت کم کم بی حال میشه و رنگش سفید میشه... ا/ت باصدایی لرزون و خسته میگه=بله..)
هر دو گریه میکنن..که یهو ا/ت چندتا سرفه میکنه کلی خون از دهنش بیرون میاد...کمی خوک هم از بینیش سرازیر میشه..
۳۲.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.