part 3
part 3
( ویو چند روز بعد )
واقعا نسبت به اقای لی حس بدی داشتم همیشه وقتی بابت اجاره ی کم خونه ازش تشکر میکردم میگفت اشکال نداره بعدا جبران میکنی و همینطور خیلی نگاهای عجیبی هم داره تازه به خودم اومدم لعنتی ا.ت نمیتونی راجب کسی که بهت کمک کرده اینطوری حرف بزنی
رفتم سراغ یخچال تا ی چی بخورم ولی خب یخچال مثل همیشه خالی بود پس رفتم اتاق تا اماده شم و برم خرید ولی صدای زنگ در اومد رفتم و در رو باز کردم که اقای لی رو دیدم
ا.ت : سلام اقای لی بفرمایید
اقای لی : خانم ا.ت یادتونه گفتم بابت
اجاره خونه بعدا برام جبران میکنید ؟
ا.ت : بله یادمه
اقای لی : خب الان وقته جبرانه
ا.ت : متوجه نمیشم چجوری ؟
دست اقای لی دستشو گذاشت روی کمر ا.ت
ا.ت : دارین چیکار میکنین ؟
اقای لی : بیخیال مطمئنم میتونی به اون پایین کمک کنی
ا.ت : داری چی میگی مرتیکه منحرف ولم کن
و سعی کرد که دست اون مرتیکه رو از روی کمرش برداره ولی نمیتونست پس هلش داد ولی چی میشد اگه سر اقای لی به میز پشت سرش برخورد کنه ؟
( ویو ا.ت )
با صحنه ای که جلوم بود ترس کل وجودمو گرفت اون مرد غرق خون رو زمین بود و باعث و بانی همه ی این اتفاقات من بودم سعی کردم خودمو جم و جور کنم به هر حال من توی ی خانواده مافیایی بزرگ شدم فقط باید یادم بیاد بابام چجوری از شر جنازه ها راحت میشد
میخاستم جنازه رو جابه جا کنم ولی سنگینیه نگاه یکیو حس کردم
به سمت در برگشتم که ی مرد نسبتا جوون رو دیدم تازه فهمیدم چه گندی زدم من درو نبسته بودم البته اصن وقت نکرده بودم چون اقای لی به محض ورود به خونه بهم حمله کرد ولی الان باید چیکار کنم ؟
اون مرد با ی نگاه خیلی گیج و ترسیده بدون اینکه چیزی بگه داشت بهم نگاه میکرد
الان چی میشه ؟
قراره برم زندان ؟
کم کم بغص جاش رو به گریه داد
ا.ت : من کاری هقق نکردم از هقق قصد نبود
اشکام مانع حرف زدنم میشد
ا.ت : باور کنین هقق اون میخاست بهم تجاوز کنه هقق منم برای نجات خودم هلش دادم
صدام از ترس میلرزید نمیدونستم باید چیکار کنم
ا.ت: من فقط میخاستم هقق فرار کنم قصدم این نبود که بکشمش
( ویو چند روز بعد )
واقعا نسبت به اقای لی حس بدی داشتم همیشه وقتی بابت اجاره ی کم خونه ازش تشکر میکردم میگفت اشکال نداره بعدا جبران میکنی و همینطور خیلی نگاهای عجیبی هم داره تازه به خودم اومدم لعنتی ا.ت نمیتونی راجب کسی که بهت کمک کرده اینطوری حرف بزنی
رفتم سراغ یخچال تا ی چی بخورم ولی خب یخچال مثل همیشه خالی بود پس رفتم اتاق تا اماده شم و برم خرید ولی صدای زنگ در اومد رفتم و در رو باز کردم که اقای لی رو دیدم
ا.ت : سلام اقای لی بفرمایید
اقای لی : خانم ا.ت یادتونه گفتم بابت
اجاره خونه بعدا برام جبران میکنید ؟
ا.ت : بله یادمه
اقای لی : خب الان وقته جبرانه
ا.ت : متوجه نمیشم چجوری ؟
دست اقای لی دستشو گذاشت روی کمر ا.ت
ا.ت : دارین چیکار میکنین ؟
اقای لی : بیخیال مطمئنم میتونی به اون پایین کمک کنی
ا.ت : داری چی میگی مرتیکه منحرف ولم کن
و سعی کرد که دست اون مرتیکه رو از روی کمرش برداره ولی نمیتونست پس هلش داد ولی چی میشد اگه سر اقای لی به میز پشت سرش برخورد کنه ؟
( ویو ا.ت )
با صحنه ای که جلوم بود ترس کل وجودمو گرفت اون مرد غرق خون رو زمین بود و باعث و بانی همه ی این اتفاقات من بودم سعی کردم خودمو جم و جور کنم به هر حال من توی ی خانواده مافیایی بزرگ شدم فقط باید یادم بیاد بابام چجوری از شر جنازه ها راحت میشد
میخاستم جنازه رو جابه جا کنم ولی سنگینیه نگاه یکیو حس کردم
به سمت در برگشتم که ی مرد نسبتا جوون رو دیدم تازه فهمیدم چه گندی زدم من درو نبسته بودم البته اصن وقت نکرده بودم چون اقای لی به محض ورود به خونه بهم حمله کرد ولی الان باید چیکار کنم ؟
اون مرد با ی نگاه خیلی گیج و ترسیده بدون اینکه چیزی بگه داشت بهم نگاه میکرد
الان چی میشه ؟
قراره برم زندان ؟
کم کم بغص جاش رو به گریه داد
ا.ت : من کاری هقق نکردم از هقق قصد نبود
اشکام مانع حرف زدنم میشد
ا.ت : باور کنین هقق اون میخاست بهم تجاوز کنه هقق منم برای نجات خودم هلش دادم
صدام از ترس میلرزید نمیدونستم باید چیکار کنم
ا.ت: من فقط میخاستم هقق فرار کنم قصدم این نبود که بکشمش
۱۳۶
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.