رمان ماه من 🌙🙂
part 31
دیانا:
مشغول بازی شدیم اولین بار افتاد بع من و متین با شیطنت نگاش کردم گفتم:جرئت یا حقیقت
متین:آقا جرئت
من:اوکی پاشو برو تو دستشویی سر تا پاتو خیس کن
متین:سر جدت یه چیز دیگه بگو این چیه؟
عسل:راست میگه دیگه اینطوری گند بازیه
من:خیله خب آقا فردا رستوران ناهار مهمون متین 😂
متین:نامرد
من:همین که هست
بطری چرخوندم افتاد سمت نیکا و مهدیس
مهدیس:جرئت یا حقیقت؟
نیکا:حقیقت...
مهدیس:اسم آخرین رلت ...
متین زرد شد یهو نیکا لال شد و منی که داشتم به پانیذ میگفتم با چشم و ابرو جمع کنه اوضاع رو
نیکا:من رل نداشتم اصلا
مهدیس:عه مگه میشه...
نیکا:بله میشه
مهدیس:چرا عصبی میشی حالا
من:چیزه ادامه بازی...
اینبار افتاد سمت من و ارسلان...
ارسلان:عاشق شدی...
بگم اره عاشق تو
وجدان:خفه شو
من:منطقیه...🙂😂
من:اره...
دوباره افتاد سمت من و متین
متین:من نمیخوام شامم بدم😭
من:خو باشه حالا گریه نکن😂
متین:حقیقت...
من:چیو داشتین قایم میکردین چه رازی دارین شما چند تا زود باش بگووو
ارسلان:اون یه راز خصوصی منه نباید بگه
من:قانون بازی میگه که باید بگه
ارسلان:پس بازی همین جا تمومه خانم رحیمی
پاشد رفت
من:بی جنبه بی اعصاب...
متین و ممد هم پاشدن رفتن
نیکا:صدرصد یه راز خیلی مهمیه
من:یه نقشه دارم که بفهمیم چی به چیه 😈
دخترا:چییی؟
من:..........
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
مشغول بازی شدیم اولین بار افتاد بع من و متین با شیطنت نگاش کردم گفتم:جرئت یا حقیقت
متین:آقا جرئت
من:اوکی پاشو برو تو دستشویی سر تا پاتو خیس کن
متین:سر جدت یه چیز دیگه بگو این چیه؟
عسل:راست میگه دیگه اینطوری گند بازیه
من:خیله خب آقا فردا رستوران ناهار مهمون متین 😂
متین:نامرد
من:همین که هست
بطری چرخوندم افتاد سمت نیکا و مهدیس
مهدیس:جرئت یا حقیقت؟
نیکا:حقیقت...
مهدیس:اسم آخرین رلت ...
متین زرد شد یهو نیکا لال شد و منی که داشتم به پانیذ میگفتم با چشم و ابرو جمع کنه اوضاع رو
نیکا:من رل نداشتم اصلا
مهدیس:عه مگه میشه...
نیکا:بله میشه
مهدیس:چرا عصبی میشی حالا
من:چیزه ادامه بازی...
اینبار افتاد سمت من و ارسلان...
ارسلان:عاشق شدی...
بگم اره عاشق تو
وجدان:خفه شو
من:منطقیه...🙂😂
من:اره...
دوباره افتاد سمت من و متین
متین:من نمیخوام شامم بدم😭
من:خو باشه حالا گریه نکن😂
متین:حقیقت...
من:چیو داشتین قایم میکردین چه رازی دارین شما چند تا زود باش بگووو
ارسلان:اون یه راز خصوصی منه نباید بگه
من:قانون بازی میگه که باید بگه
ارسلان:پس بازی همین جا تمومه خانم رحیمی
پاشد رفت
من:بی جنبه بی اعصاب...
متین و ممد هم پاشدن رفتن
نیکا:صدرصد یه راز خیلی مهمیه
من:یه نقشه دارم که بفهمیم چی به چیه 😈
دخترا:چییی؟
من:..........
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۷.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.