فیک. King of the moon 🧛🏻♂️🩸🍷پارت⁴²
جین هی « احساس میکردم پروانه ها توی قلبم بال بال میزنن...مطمئن بودم صورتم سرخ شده برای همین چیزی نگفتم و سرم رو انداختم پایین....
یونگی « رفتم سرش رو بالا اوردم....هشدار شماره یک...حق نداری دریای چشمات رو ازم بگیری خانم مین مفهمومه؟
جین هی « بله شوهر عزیزم...
یونگی « چی؟ *_*
جین هی « شوهر عزیزم....
یونگی « یکی طلبت....من برم مراقب خودت باش...
جین هی « بعد از رفتن یونگی خودم رو انداختم رو تخت و جیغ خفه ای کشیدم....واییییی خدا چقدر جذابه این بشرررر....امپراطور مین نمیدونم پاداش کدوم کار خوبمی اما خوشحالم که تو رو دارم.....چشمام رو بستم و خیلی زود خوابم برد.....
جین هی « چند روزی از اون اتفاق میگذشت....با سوفیا کلی خوشگذرونده بودم و امروز صبح اونا رفتن....بماند که چقدر گریه کردم....هیچ وقت فکر نمیکردم من و اون اینجوری با هم دوست بشیم....توی اتاقم بی حوصله نشسته بودم که سئول اومد و گفت یونگی گفته برم باغ سلطنتی....کنجکاو شدم و سریع دفتر خاطراتم رو بستم و رفتم سمت باغ....خیلی عجیب بود...خبری از محافظ ها نبود....وقتی به باغ رسیدم سئول بیرون ایستاد.....تو نمیای داخل؟
سئول « خیر شما باید تنها برین....
جین هی « خدایا خودت ختم بخیر کن....کمی که از راهروی باغ گذشتم صدای موزیک دلنشینی به گوشم رسید....دنبال صدا رفتم و وقتی وارد محوطه شدم دیدم گل برگ های قرمز مثل راهرویی شده.....پروانه های رنگارنگ دورشون میچرخیدن و یونگی اتنهای راهرو داشت گیتار میزد.....نمیدونستم میتونه اینقدر خوب گیتار بزنه.....با چشمایی که از خوشحالی ازشون رنگین کمان میبارید به یونگی زل زدم و سکوت کردم....چون دلم نمیومد موسیقی به این زیبایی رو قطع کنم....
یونگی « موسیقی به پایان رسید و نگاهی به جین هی کردم....از چشماش میشد فهمید چقدر خوشحاله....آروم از سرجام بلند شدم به طرفش رفتم... دقیقا روبه روش قرار گرفتم....و جلوی پاهاش زانو زدم.....
یونگی « گفتی من ازت خواستگاری نکردم و به زور زنم شدی...برای همین( حلقه رو از جیبش بیرون اورد و جلوی جین هی گرفت) با من ازدواج میکنی ملکه ی من....جین هی
جین هی « دیگه طاقت نیورمد و با گریه سر تکون دادم....با کمال میل امپراطور مین یونگی....
یونگی « دستش رو توی دستم گرفتم و حلقه رو گذاشتم توی دستش.....امیدوارم الان دیگه غر غر نکنی....
جین هی « اگه هر روز اینقدر رمانتیک سوپرایزم میکردی بچه خوبی میشدم....بعدش بغلش کردم....ممنونمممممممم
یونگی « لطفا همیشه خوشحال باش...چون خنده هات بهترین مسکنه برای من...هوم؟
جین هی « اینو من باید بهت بگم... چون وقتی میخندی اینقدر جذاب میشی که دلم میخواد بزارم توی یه قفس و از همه مخفیت کنم تا فقط مال خودم باشی....
یونگی « لبخندی زدم و گفتم « واوووو چه دلبرانه
یونگی « رفتم سرش رو بالا اوردم....هشدار شماره یک...حق نداری دریای چشمات رو ازم بگیری خانم مین مفهمومه؟
جین هی « بله شوهر عزیزم...
یونگی « چی؟ *_*
جین هی « شوهر عزیزم....
یونگی « یکی طلبت....من برم مراقب خودت باش...
جین هی « بعد از رفتن یونگی خودم رو انداختم رو تخت و جیغ خفه ای کشیدم....واییییی خدا چقدر جذابه این بشرررر....امپراطور مین نمیدونم پاداش کدوم کار خوبمی اما خوشحالم که تو رو دارم.....چشمام رو بستم و خیلی زود خوابم برد.....
جین هی « چند روزی از اون اتفاق میگذشت....با سوفیا کلی خوشگذرونده بودم و امروز صبح اونا رفتن....بماند که چقدر گریه کردم....هیچ وقت فکر نمیکردم من و اون اینجوری با هم دوست بشیم....توی اتاقم بی حوصله نشسته بودم که سئول اومد و گفت یونگی گفته برم باغ سلطنتی....کنجکاو شدم و سریع دفتر خاطراتم رو بستم و رفتم سمت باغ....خیلی عجیب بود...خبری از محافظ ها نبود....وقتی به باغ رسیدم سئول بیرون ایستاد.....تو نمیای داخل؟
سئول « خیر شما باید تنها برین....
جین هی « خدایا خودت ختم بخیر کن....کمی که از راهروی باغ گذشتم صدای موزیک دلنشینی به گوشم رسید....دنبال صدا رفتم و وقتی وارد محوطه شدم دیدم گل برگ های قرمز مثل راهرویی شده.....پروانه های رنگارنگ دورشون میچرخیدن و یونگی اتنهای راهرو داشت گیتار میزد.....نمیدونستم میتونه اینقدر خوب گیتار بزنه.....با چشمایی که از خوشحالی ازشون رنگین کمان میبارید به یونگی زل زدم و سکوت کردم....چون دلم نمیومد موسیقی به این زیبایی رو قطع کنم....
یونگی « موسیقی به پایان رسید و نگاهی به جین هی کردم....از چشماش میشد فهمید چقدر خوشحاله....آروم از سرجام بلند شدم به طرفش رفتم... دقیقا روبه روش قرار گرفتم....و جلوی پاهاش زانو زدم.....
یونگی « گفتی من ازت خواستگاری نکردم و به زور زنم شدی...برای همین( حلقه رو از جیبش بیرون اورد و جلوی جین هی گرفت) با من ازدواج میکنی ملکه ی من....جین هی
جین هی « دیگه طاقت نیورمد و با گریه سر تکون دادم....با کمال میل امپراطور مین یونگی....
یونگی « دستش رو توی دستم گرفتم و حلقه رو گذاشتم توی دستش.....امیدوارم الان دیگه غر غر نکنی....
جین هی « اگه هر روز اینقدر رمانتیک سوپرایزم میکردی بچه خوبی میشدم....بعدش بغلش کردم....ممنونمممممممم
یونگی « لطفا همیشه خوشحال باش...چون خنده هات بهترین مسکنه برای من...هوم؟
جین هی « اینو من باید بهت بگم... چون وقتی میخندی اینقدر جذاب میشی که دلم میخواد بزارم توی یه قفس و از همه مخفیت کنم تا فقط مال خودم باشی....
یونگی « لبخندی زدم و گفتم « واوووو چه دلبرانه
۴۹۸.۱k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.