فیک کوکی پارت بیست و ششم پارت اخر
که دیدی شبه و همه جایه خونه تاریکه بود پا شدی رفتی دونبال کوک ببینی کجاست چی شده بچه تون گریه نکرده بوده رفتی تو اتاقت دیدی کوکی و بچتون خوابن تو بغله هم رفتی کنارشون دیدی لختن هر دوتاشون خندت گرفته بود خیلی خونه گرم بود چون تابستون بود و الا شهریور بود باحالی خودتون و بچه تون اینه که هم تو هم کوک شهریورین و بچه تون هم شهریوریه لبخند زدی یه دفعه دیدی جونگ سوک(اسم بچه تون )بیدار شده دیدی می خواد انگار گریه کنه برا اینه که گریه نکنه و کوکی بیدار نشه سریع کامل لباست رو در اوردی و سوتینت رو هم باز کردی و رفتی تو تخت بچه تون رو گرفتی تو بغلت و سینت رو گذاشتی تو دهنت که گریه نکرد مک میزدقشنگ دلت می خواست پاشی بچت رو بخوری از بسی کیوت بود نگاه به جونکوک کردی معلوم بود این چند وقت نخوابیده بوده یکم دیگی اروم جوری که جونگ سوک بیدار نشه رفتی نزدیک کوک و اروم جوری که نفهمه بوسش کردی کوک : های تو: کوک بیدار بودی کوک: اره عشقم همون موقعه که سینت رو گذاشتی دهنه جونگی(اینا هم مثله همون کوکی میگن جونگی ) فهمیدیم تو: عه خوب پس و لبات رو مهکم گذاشتی رو لباش و مک میزیدی اروم بچتون سینه ها روول کرد ودوباره خوابید کوک: ممنونم از این زندگی تو:منم ازت ممنونم کهه یه جونگی کوچولو برام ساختی کوک: عاشقتم تو:منم همین جور عشقم و کنار بچه تون خوابیدین......................
این بود زندگی شیرینت کنار حونگی کوچولو و کوکی خرگوشه 🙂
این بود زندگی شیرینت کنار حونگی کوچولو و کوکی خرگوشه 🙂
۱۱۵.۷k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.