پارت ۷
جیمین : اما اگر نداریم
حرصی نفسو بیرون دادم بدون توجه به اون کنارش زدم و سمت در رفتم که با حرفی که زد سر جام وایستادم
جیمین : بری بیرون دیگه برگشتی وجود نداره
هوف کلافه ای کشیدم برگشتم سمتش
ا/ت :اما ارباب من به یکی از دوستام قول دادم
نگاهی بهم انداخت
جیمین : دختر یا پسر؟
سوالی نگاش کردم که ساکت شد
ا/ت : دختره حالا می تونم برم
حرفی نزدو از کنارم رد شد از عمارت رفت بیرون
هوف بخیر گذشت
از عمارت خارج شدم و تاکسی گرفتم
۱۰ مین بعد رسیدم
یورا نشسته بود و منتظر من بود آروم رفتم سمتش و ایستادم جلوش
ا/ت : سلامممممم
بلند شدو محکم بغلم کرد
یورا : دلم برات تنگ شده بود عوضی
ا/ت : منم دلم تنگ شده بود
باهم نشستیم و قهوه سفارش دادیم
کلی باهم گشتیم خرید کردیم
به ساعت نگاه کردم شتت دیر کردم
چقدر زمان زود گذشت
ا/ت : یورا من دیگه باید برم
یورا : باشه باز همو ببینیم دیگه؟
ا/ت : آره آره
بغلش کردم و خدافظی کردم
و سریع تاکسی گرفتم و برگشتم امارت
وقتی وارد امارت شدم ماشینشو دیدم
سولی : کجایی تو دختر میدونی چقدر ارباب عصبیه که نگو
ا/ت : بدبخت شدم نه؟
سولی : با دستای خودت قبرتو کندی اون وقت می گی بدبخت شدم؟کاریت نداشته باشه که باید می دونم
آروم رفتم دیدم رو کاناپه نشسته خواستم آروم برم اتاقم که با صداش متوقف شدم
جیمین : کجا بودی تا این ساعت؟ م.ه نباید قبل از من خونه باشی؟ هووووم ؟از یک ساعت پریدی چهار ساعت؟ چه تنبیهی برات در نظر بگیرم هوم؟
از جاش بلند شدو اومدم روبه روم وایستاد آب دهنم قورت دادم و تته پته کنان گفتم
ا/ت : ا ... ارباب م ... من ...من معذرت م...می خوام تایم از دستم در رفت
جیمین : تنبیهت هنوز سر جاشه با عذر خواهی چیزی حل نمیشه و و بهت آسون نمی گیرم خانم جانگ
از مچ دستم گرفت و من و کشوند به سمت پله ها
........
خماریییییییی
حرصی نفسو بیرون دادم بدون توجه به اون کنارش زدم و سمت در رفتم که با حرفی که زد سر جام وایستادم
جیمین : بری بیرون دیگه برگشتی وجود نداره
هوف کلافه ای کشیدم برگشتم سمتش
ا/ت :اما ارباب من به یکی از دوستام قول دادم
نگاهی بهم انداخت
جیمین : دختر یا پسر؟
سوالی نگاش کردم که ساکت شد
ا/ت : دختره حالا می تونم برم
حرفی نزدو از کنارم رد شد از عمارت رفت بیرون
هوف بخیر گذشت
از عمارت خارج شدم و تاکسی گرفتم
۱۰ مین بعد رسیدم
یورا نشسته بود و منتظر من بود آروم رفتم سمتش و ایستادم جلوش
ا/ت : سلامممممم
بلند شدو محکم بغلم کرد
یورا : دلم برات تنگ شده بود عوضی
ا/ت : منم دلم تنگ شده بود
باهم نشستیم و قهوه سفارش دادیم
کلی باهم گشتیم خرید کردیم
به ساعت نگاه کردم شتت دیر کردم
چقدر زمان زود گذشت
ا/ت : یورا من دیگه باید برم
یورا : باشه باز همو ببینیم دیگه؟
ا/ت : آره آره
بغلش کردم و خدافظی کردم
و سریع تاکسی گرفتم و برگشتم امارت
وقتی وارد امارت شدم ماشینشو دیدم
سولی : کجایی تو دختر میدونی چقدر ارباب عصبیه که نگو
ا/ت : بدبخت شدم نه؟
سولی : با دستای خودت قبرتو کندی اون وقت می گی بدبخت شدم؟کاریت نداشته باشه که باید می دونم
آروم رفتم دیدم رو کاناپه نشسته خواستم آروم برم اتاقم که با صداش متوقف شدم
جیمین : کجا بودی تا این ساعت؟ م.ه نباید قبل از من خونه باشی؟ هووووم ؟از یک ساعت پریدی چهار ساعت؟ چه تنبیهی برات در نظر بگیرم هوم؟
از جاش بلند شدو اومدم روبه روم وایستاد آب دهنم قورت دادم و تته پته کنان گفتم
ا/ت : ا ... ارباب م ... من ...من معذرت م...می خوام تایم از دستم در رفت
جیمین : تنبیهت هنوز سر جاشه با عذر خواهی چیزی حل نمیشه و و بهت آسون نمی گیرم خانم جانگ
از مچ دستم گرفت و من و کشوند به سمت پله ها
........
خماریییییییی
۲۱.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.