Sweet sin
Sweet sin
Part¹⁶
" ۵ جولای 23:00 "
چشماشو باز کرد و با دیدن دست های حلقه شده دور بدن لخ.تش لبخندی زد و آروم از بغل تهیونگ بیرون اومد و به سمت لباساش رفت تا بپوشه.
_ اومم.. چیکار میکنی بیبی؟
لبخندی زد و گفت.
_ گشنمه.. میرم ببینم چی میتونم حاضر کنم بخوریم.
_ هوم.
جونگکوک بعد پوشیدن لباس هاش اتاق رو ترک کرد و به آشپزخانه رفت.
_ از اونجایی که کم غذا میخوری و الان یازده شبه فقط تست میتونم حاضر کنم.
بعد حرفش به خودش خندید چون داشت با خودش حرف میزد.
نون تست هارو برداشت و شروع کرد به بریدن اطرافشون با چاقو که دستهایی دور کمرش حلقه شد.
انگاشتای دراز و بازو های رگ دار نشون میداد که مردش بغلش کرده و نفسای داخل گردنشم هم مطعلق به تهیونگی بود که از عطرش تفس میکشید.
_ تهیونگگگ.. نکن بزار بریم اتاق بعد.
_ اومم.
_ هی شما دوتا چیکار میکنین اینجا؟
هردو به سمت یونگی و جیمین که جلوی ورودی آشپزخانه ایستاده بودن و چشماشونو میمالیدن نگاه کردن.
_ از کی تا حالا اینقد زود میخوابی یونگی؟
جونگکوک سرشو به تایید تکون داد و گفت.
_ جیمین هیونگ تو هم دیر وقت میخوابیدی. مشکوک میزنینا.
هردو بلند خندیدن و جیمین و یونگی هم با بهت بهمدیگه خیره شدن.
_ ن..نه نه.. اونجور که فکر میکنین نیست.
جیمین با استرس جواب داد و چند قدمی از یونگی دور شد.
یونگی با تعجب به کار جیمین خیره شد. مگه همون پسر نبود که وقتی تهیونگ به نجات جونگکوک رفته بود زیرش ناله میکرد؟
_ نگاهای یونگی اینو نمیگه جیمین.
تهیونگ با خنده گفت و بشقاب هارو از جونگکوک گرفت.
_ بیا بریم بیبی.. فک کنم یونگی برا جیمین یکم سخت گرفته که هنوز به خودش نیومده.
پس از خروج تهیونگ و جونگکوک از آشپزخونه یونگی جلوی جیمین ایستاد.
_ چرا انکار کردی ها؟ من..من بهت اعتراف کردم و تو به رفیقت گفتی که چیزی بین ما نیس؟
آهه یونگیا من با اون خر قهرم به خاطر همین. بیا برگردیم بخوابیم..لطفا.
با لحن کیوتی گفت و یونگی دلش براش ضعف رفت. پس دستشو گرفت و به اتاقشون برگشتن.
.
.
.
.
تهیونگ روی تخت نشست و جونگکوک هم پیشش نشست و یکی از بشقاب هارو از دست تهیونگ گرفت و روی ماهاشو پتو رو کشیدن و شروع کردن به خوردن.
_اومم.. گشنم بودد.
جونگکوک با دهن پر گفت و تهیونگ غرق دیدن کیوتیش شد و جونگکوک به خاطر این نگاه تهیونگ با صدای کمی خندید و آروم به بازوی مردش ضربه ای زد.
_ کیمم غرق شدی تو دریا؟
تهیونگ ریز خندید و به خوردنش ادامه داد و وقتی هر دو تموم کردن بشقاب هارو کنار گذاشتن و جونگکوک توی بغل گرم تهیونگ به خواب فرو رفت.
Part¹⁶
" ۵ جولای 23:00 "
چشماشو باز کرد و با دیدن دست های حلقه شده دور بدن لخ.تش لبخندی زد و آروم از بغل تهیونگ بیرون اومد و به سمت لباساش رفت تا بپوشه.
_ اومم.. چیکار میکنی بیبی؟
لبخندی زد و گفت.
_ گشنمه.. میرم ببینم چی میتونم حاضر کنم بخوریم.
_ هوم.
جونگکوک بعد پوشیدن لباس هاش اتاق رو ترک کرد و به آشپزخانه رفت.
_ از اونجایی که کم غذا میخوری و الان یازده شبه فقط تست میتونم حاضر کنم.
بعد حرفش به خودش خندید چون داشت با خودش حرف میزد.
نون تست هارو برداشت و شروع کرد به بریدن اطرافشون با چاقو که دستهایی دور کمرش حلقه شد.
انگاشتای دراز و بازو های رگ دار نشون میداد که مردش بغلش کرده و نفسای داخل گردنشم هم مطعلق به تهیونگی بود که از عطرش تفس میکشید.
_ تهیونگگگ.. نکن بزار بریم اتاق بعد.
_ اومم.
_ هی شما دوتا چیکار میکنین اینجا؟
هردو به سمت یونگی و جیمین که جلوی ورودی آشپزخانه ایستاده بودن و چشماشونو میمالیدن نگاه کردن.
_ از کی تا حالا اینقد زود میخوابی یونگی؟
جونگکوک سرشو به تایید تکون داد و گفت.
_ جیمین هیونگ تو هم دیر وقت میخوابیدی. مشکوک میزنینا.
هردو بلند خندیدن و جیمین و یونگی هم با بهت بهمدیگه خیره شدن.
_ ن..نه نه.. اونجور که فکر میکنین نیست.
جیمین با استرس جواب داد و چند قدمی از یونگی دور شد.
یونگی با تعجب به کار جیمین خیره شد. مگه همون پسر نبود که وقتی تهیونگ به نجات جونگکوک رفته بود زیرش ناله میکرد؟
_ نگاهای یونگی اینو نمیگه جیمین.
تهیونگ با خنده گفت و بشقاب هارو از جونگکوک گرفت.
_ بیا بریم بیبی.. فک کنم یونگی برا جیمین یکم سخت گرفته که هنوز به خودش نیومده.
پس از خروج تهیونگ و جونگکوک از آشپزخونه یونگی جلوی جیمین ایستاد.
_ چرا انکار کردی ها؟ من..من بهت اعتراف کردم و تو به رفیقت گفتی که چیزی بین ما نیس؟
آهه یونگیا من با اون خر قهرم به خاطر همین. بیا برگردیم بخوابیم..لطفا.
با لحن کیوتی گفت و یونگی دلش براش ضعف رفت. پس دستشو گرفت و به اتاقشون برگشتن.
.
.
.
.
تهیونگ روی تخت نشست و جونگکوک هم پیشش نشست و یکی از بشقاب هارو از دست تهیونگ گرفت و روی ماهاشو پتو رو کشیدن و شروع کردن به خوردن.
_اومم.. گشنم بودد.
جونگکوک با دهن پر گفت و تهیونگ غرق دیدن کیوتیش شد و جونگکوک به خاطر این نگاه تهیونگ با صدای کمی خندید و آروم به بازوی مردش ضربه ای زد.
_ کیمم غرق شدی تو دریا؟
تهیونگ ریز خندید و به خوردنش ادامه داد و وقتی هر دو تموم کردن بشقاب هارو کنار گذاشتن و جونگکوک توی بغل گرم تهیونگ به خواب فرو رفت.
۳.۰k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.