تکپارتی از جونگ کوک✨️
سلام من کیم ا/ت هستم ۲۱ سالمه مادر و پدرم از دنیا رفتن و یه برادر بزرگتر از خودم دارم بنام کیم تهیونگ تهیونگ با دختر عموم ازدواج کرده یه عکاس هستم و دوستای زیادی دارم رئیس این شرکت عکاسی جئون جونگکوکه.
بیشتر دخترای این شرکت روی رئیس کراش دارن ولی من نه دوسش دارم نه ازش متنفرم ولی اون هروز بی مورد منو میخواد که بیام اتاقش
از زبان کوک✨💛
سلام من جئون جونگکوک هستم رئیس یه شرکت عکاسی خیلی مشهور من دختری رو دوست دارم بنام کیم ا/ت هروقت دلم میگیره ازش میخوام که بیاد تو اتاقم و بی مورد بهش حرف میزنم
از زبان
از زبان ا/ت✨💛
امروز مث هروز صبح زود بیدار شدم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و شونه کردم یه لباس باز پوشیدم و موهامو انداختم رو کتفهام و یه آرایش خیلی ملایم کردم و سوار ماشینم شدمو و حرکت کردم بعد چند مین به محل کارم رسیدم و ماشینمو پارک کردم و وارد شدم وقتی وارد شدم همه نگاهاش روی من برگشت
چون فکر کنم زیادی لباسم باز بود بهشون بی محلی کردم و رفتم سمت اتاق کارم و نشستم عکسایی که چندروز پیش گرفتم رو نگاه کردم
از زبان کوک✨💛
امروز دلم گرفته بود دلم میخواست یکیرو بکنم😁(کوک جان ادبت کو🥲✨️) از در رفتم بیرون وقتی رفتم بیرون چشمم به اتاق ا/ت خورد یه پسر خیلی جذاب هم بدون اجازه وارد شد تعجب کردم آخه ا/ت گفته بود من هیچکسی رو ندارم
عصبانی شدم گفتم نکنه پسره میخواد به ا/ت ت.ج.ا.و.ز کنه بدوبدو رفتن سمت اتاقش درو بدون اجازه باز کردم با صحنه ای که دیدم دهنم وا موند ا/ت توی بغل پسره بود و محکم بغلش کرده بود اون پسره روشو برگردوند و گفت این رئیسه..؟گفت آره اومد جلو گفت سلام من برادر ا/ت هستم کیم تهیونگ از دیدن رئیسی به این جذابی خوشحالم منم گفتم برادرشی گفت بله خیالم راحت شد منم خودمو بهش معرفی کردم همو بغل کردیم تو گوشم گفت فهمیدم چرا عصبانی شدی عاشق شدی درکت میکنم من این دوران رو گذروندم بش برسی(:
یه لبخند رو لبام اومد گفتم تو مشکل نداری گفت نه بابا بیا اینو ببر آدمش کن😂💔
خندم گرفت نگاهم دوباره روش افتاد چشمم رو تنش افتاد یه لحظه عصبانی شدم بخواطر لباسش بعد یه نیشخند زدم تهیونگ گفت من میرم تنهاتون میزار سرمو تکون دادم یه نگاه به ا/ت کردو گفت خوش بگذره خواهر عزیزم😉
و رفت
منم پشت سرش درو بستم🥲
قدم به قدم بهش نزدیکتر میشدم انقدر نزدیکش شدم که نفسم به صورتش میخوردو برمیگشت توصورت خودم تو بغل خودم جاش دادم لباشو نگاه کردم گفتم برای کی انقدر داغ شدی..؟
در جواب گفت ب..بر..برای...برای ت..تو
گفتم: درست بگو برای کی انقدر داغ شدی..؟
گفت : برای..ت..تو..د.ددی
یه نیشخند رو لبام اومد بلندش کردم گذاشتمش روی نیز در اتاقو قفل کردم رفتم کمربند شلوارمو باز کردم لباساشو در اوردم لباسای خودمم در اوردم به لباش حمله کردم لباشو به رنگ ارغوانی در اوردم خوشحال بودم که خودشم داشت باهام همکاری میکرد
با سیته هاش بازی کردم سینه هاشو کبود کردم از دهنش آخ در اومد فهمیدم که داشت لذت میبرد دستمو واردش کردم و تلمبه زدن رو شروع کردم توی بغلم بود بهم گفت محکم تر ددی تندتر
گفتم چشم بانوی من
و تعداد ضرباتمو محکم تر و تندتر میکردم بعد چندمین باهم کام کردیم
و بهش گفتم عاشقتم جئون ا/ت
بی جون گفت منم ددی جونگ کوک
بعد باهم ازدواج کردنو صاحب دختری به نام جئون میا شدن اون دختر جانشین پدرش شد و عین مادرش عکاس خفنی شد و تا آخر عمر ا/ت و کوک باهم زندگی خوبی داشتن 🥲💫
_______________________________________________________
چی میشد اگه زندگیهامون مثل رمان بود...؟
اگه از تکپارتی خوشتون اومد لایک کنید🥰💫
بیشتر دخترای این شرکت روی رئیس کراش دارن ولی من نه دوسش دارم نه ازش متنفرم ولی اون هروز بی مورد منو میخواد که بیام اتاقش
از زبان کوک✨💛
سلام من جئون جونگکوک هستم رئیس یه شرکت عکاسی خیلی مشهور من دختری رو دوست دارم بنام کیم ا/ت هروقت دلم میگیره ازش میخوام که بیاد تو اتاقم و بی مورد بهش حرف میزنم
از زبان
از زبان ا/ت✨💛
امروز مث هروز صبح زود بیدار شدم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و شونه کردم یه لباس باز پوشیدم و موهامو انداختم رو کتفهام و یه آرایش خیلی ملایم کردم و سوار ماشینم شدمو و حرکت کردم بعد چند مین به محل کارم رسیدم و ماشینمو پارک کردم و وارد شدم وقتی وارد شدم همه نگاهاش روی من برگشت
چون فکر کنم زیادی لباسم باز بود بهشون بی محلی کردم و رفتم سمت اتاق کارم و نشستم عکسایی که چندروز پیش گرفتم رو نگاه کردم
از زبان کوک✨💛
امروز دلم گرفته بود دلم میخواست یکیرو بکنم😁(کوک جان ادبت کو🥲✨️) از در رفتم بیرون وقتی رفتم بیرون چشمم به اتاق ا/ت خورد یه پسر خیلی جذاب هم بدون اجازه وارد شد تعجب کردم آخه ا/ت گفته بود من هیچکسی رو ندارم
عصبانی شدم گفتم نکنه پسره میخواد به ا/ت ت.ج.ا.و.ز کنه بدوبدو رفتن سمت اتاقش درو بدون اجازه باز کردم با صحنه ای که دیدم دهنم وا موند ا/ت توی بغل پسره بود و محکم بغلش کرده بود اون پسره روشو برگردوند و گفت این رئیسه..؟گفت آره اومد جلو گفت سلام من برادر ا/ت هستم کیم تهیونگ از دیدن رئیسی به این جذابی خوشحالم منم گفتم برادرشی گفت بله خیالم راحت شد منم خودمو بهش معرفی کردم همو بغل کردیم تو گوشم گفت فهمیدم چرا عصبانی شدی عاشق شدی درکت میکنم من این دوران رو گذروندم بش برسی(:
یه لبخند رو لبام اومد گفتم تو مشکل نداری گفت نه بابا بیا اینو ببر آدمش کن😂💔
خندم گرفت نگاهم دوباره روش افتاد چشمم رو تنش افتاد یه لحظه عصبانی شدم بخواطر لباسش بعد یه نیشخند زدم تهیونگ گفت من میرم تنهاتون میزار سرمو تکون دادم یه نگاه به ا/ت کردو گفت خوش بگذره خواهر عزیزم😉
و رفت
منم پشت سرش درو بستم🥲
قدم به قدم بهش نزدیکتر میشدم انقدر نزدیکش شدم که نفسم به صورتش میخوردو برمیگشت توصورت خودم تو بغل خودم جاش دادم لباشو نگاه کردم گفتم برای کی انقدر داغ شدی..؟
در جواب گفت ب..بر..برای...برای ت..تو
گفتم: درست بگو برای کی انقدر داغ شدی..؟
گفت : برای..ت..تو..د.ددی
یه نیشخند رو لبام اومد بلندش کردم گذاشتمش روی نیز در اتاقو قفل کردم رفتم کمربند شلوارمو باز کردم لباساشو در اوردم لباسای خودمم در اوردم به لباش حمله کردم لباشو به رنگ ارغوانی در اوردم خوشحال بودم که خودشم داشت باهام همکاری میکرد
با سیته هاش بازی کردم سینه هاشو کبود کردم از دهنش آخ در اومد فهمیدم که داشت لذت میبرد دستمو واردش کردم و تلمبه زدن رو شروع کردم توی بغلم بود بهم گفت محکم تر ددی تندتر
گفتم چشم بانوی من
و تعداد ضرباتمو محکم تر و تندتر میکردم بعد چندمین باهم کام کردیم
و بهش گفتم عاشقتم جئون ا/ت
بی جون گفت منم ددی جونگ کوک
بعد باهم ازدواج کردنو صاحب دختری به نام جئون میا شدن اون دختر جانشین پدرش شد و عین مادرش عکاس خفنی شد و تا آخر عمر ا/ت و کوک باهم زندگی خوبی داشتن 🥲💫
_______________________________________________________
چی میشد اگه زندگیهامون مثل رمان بود...؟
اگه از تکپارتی خوشتون اومد لایک کنید🥰💫
۳۴.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.