part 128
#part_128
#فرار
فقط ناراحت سر تکون داد تند دورو برو نگاه انداختمو بعد از ب*غ*ل کردن عسل به سمت سر کوچشون تقریبا دوییدم
اصلا اونقدر استرس داشتم که کلا یادم رفت بپرسم پسره کی بود و داری کجا میری هرچند بیرون رفتن عسل معمولا واسه تفریحه ولی اون پسره از دست خودم حرصی شدم ولی خوب تو دلم قند اب شد که بلاخره فهمیدم سالمه
زودتر دستمو واسه یه تاکسی بلند کردم و خداروشکر شانسم گرفت که زود ایستاد و سوارش شدم نفسمو تند بیرون فرستادم و سریع ادرس خونه ی ارسلانو دادم بهشوگفتم که سریع باشه عجله دارم وای خدا هوا داره تاریک میشه
نکنه رسیده باشه مضطرب پامو تکون میدم و به بیرون خیره میشم فقط خداکنه اینبار شانس بیارمو ارسلان هنوز تو قرار کاریش باشه وگرنه تا صبح باید توضیح بدم تاکسی جلوی در خونه نگه داشت و من با عجله پریدم از ماشین پایین و
کرایه رو حساب کردم نفس عمیق کشیدمو با خودم گفتم:
ببین نیکا نباید بترسی اولا کلا ممکنه هموز خونه نباشه دوما اگرهم خونه باشه اصلا به اون ربطی نداره تو کجا بودی اینقدر احمق نباش و جلوش وا نده اسگل و ضایع بازی هم ممنوع لبخندی زدم وبرگشتم سمت در نگام که به خونه افتاد قشنگ پنج تا سکته رو باهم زدم هرچی اعتماد به نفس به خودم دادم کشک چراغ طبقه بالا روشن بود قلبم انقدر تند میزد که قشنگ صداشو میشنیدم و انگار میخواست از سینم بزنه بیرون خودمم شکه شده بودم اصلا من چرا اینهمه ازش میترسم ایششش پسره بداخلاق و روانی وای مثل اونشب روانی میشه نیکا کارت تمومه قبرتو همینجا بکن گمشو دراز به دراز بیوفت بمیر بدبخت دستمو مشت کردم و دویدم سمت همون دیوار و همین که پامو گزاشتم اومدم برم بالا یهو دیدم یه پیرمرد و پیرزن ناز و مامانی با اون عینک ته استکانی و عصاهاشون با چشمای گرد دارن نگام میکنن قیافش انقدر خنده دار شده بود که یهواسترسم رفت و پوکیدم از خنده وای چه نمکی بودن بدبختا الان میگن چه دختر دزد خل و چلیه هر هر میخنده
#فرار
فقط ناراحت سر تکون داد تند دورو برو نگاه انداختمو بعد از ب*غ*ل کردن عسل به سمت سر کوچشون تقریبا دوییدم
اصلا اونقدر استرس داشتم که کلا یادم رفت بپرسم پسره کی بود و داری کجا میری هرچند بیرون رفتن عسل معمولا واسه تفریحه ولی اون پسره از دست خودم حرصی شدم ولی خوب تو دلم قند اب شد که بلاخره فهمیدم سالمه
زودتر دستمو واسه یه تاکسی بلند کردم و خداروشکر شانسم گرفت که زود ایستاد و سوارش شدم نفسمو تند بیرون فرستادم و سریع ادرس خونه ی ارسلانو دادم بهشوگفتم که سریع باشه عجله دارم وای خدا هوا داره تاریک میشه
نکنه رسیده باشه مضطرب پامو تکون میدم و به بیرون خیره میشم فقط خداکنه اینبار شانس بیارمو ارسلان هنوز تو قرار کاریش باشه وگرنه تا صبح باید توضیح بدم تاکسی جلوی در خونه نگه داشت و من با عجله پریدم از ماشین پایین و
کرایه رو حساب کردم نفس عمیق کشیدمو با خودم گفتم:
ببین نیکا نباید بترسی اولا کلا ممکنه هموز خونه نباشه دوما اگرهم خونه باشه اصلا به اون ربطی نداره تو کجا بودی اینقدر احمق نباش و جلوش وا نده اسگل و ضایع بازی هم ممنوع لبخندی زدم وبرگشتم سمت در نگام که به خونه افتاد قشنگ پنج تا سکته رو باهم زدم هرچی اعتماد به نفس به خودم دادم کشک چراغ طبقه بالا روشن بود قلبم انقدر تند میزد که قشنگ صداشو میشنیدم و انگار میخواست از سینم بزنه بیرون خودمم شکه شده بودم اصلا من چرا اینهمه ازش میترسم ایششش پسره بداخلاق و روانی وای مثل اونشب روانی میشه نیکا کارت تمومه قبرتو همینجا بکن گمشو دراز به دراز بیوفت بمیر بدبخت دستمو مشت کردم و دویدم سمت همون دیوار و همین که پامو گزاشتم اومدم برم بالا یهو دیدم یه پیرمرد و پیرزن ناز و مامانی با اون عینک ته استکانی و عصاهاشون با چشمای گرد دارن نگام میکنن قیافش انقدر خنده دار شده بود که یهواسترسم رفت و پوکیدم از خنده وای چه نمکی بودن بدبختا الان میگن چه دختر دزد خل و چلیه هر هر میخنده
۳۲۳
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.