قلبم شده کیسه بوکست❤️🩹🫀👊🏻
قلبمشدهکیسهبوکست❤️🩹🫀👊🏻
𝑷𝒂𝒓𝒕𝟔
-------------------
یه پرستار اومد بیرون اما تو بغلش یه جسم کوچیک بود که پیچیده بودنش به پتوی سفید.
پرستار اومد سمتم و بچه ایی که تو بغلش بود رو سمتم گرف
بهش نگاه کردم کل صورتش مثل ات بود
ازش بچه رو گرفتم
+زنم
پرستار: نمیدونم چجوری ولی حالشون خوبه
لبخندی زدم که بچه شروع کرد به گریه کردن
_ بده من بچه رو از همون اول که دیدت زد زیر گریه
بچه رو ازم گرفت. باورتون میشه دعوا داشتیم سر بچه اونم ته راه رو بیمارستان
"۷ سال بعد"
با یه حالت سریع سرمو بردم پشت مبل که میونگ کی رو پیدا کنم اما نبود.
پس کجاس ات منو میونگ کی رو تنها گذاشته و رفته سفر.
یکم که دقت کردم دیدم سرو صدا میاد آروم رفتم سمت اتاقی که ورزش میکنم اونجا.
بعله خانم میونگ کی دستکش های منو برداشته بود ضربه میزد البته باید بگم پدر دختری عاشق رنگ مشکیم و همیشه ست هم مشکی میپوشیم
ات هم حرصش میگیره
+پخ
پرید هوا و گفت
♡عععععع پاپایی چرا این ژوری میکنی
رفتم پیشش و زانو زدم کنارش
+ببخشید دخترم حالا بگو ببینم چیکار میکنی؟
خنده تو دلی کرد
♡منم میقام مثل شوما بوجس یاد بجیلم
دستاشو گرفتم از مچ و شروع کردم آروم ب کیسه بوکس ضربه زدن.
در گوشش گفتم
+خودم بهت یاد میدم
♡آق جونمی
♤به به خوب خلوت کردین
میونگ کی تا صدای ات رو شنید دوید سمت ات و پرید بغلش
♡مامانی
♤جانم
+منم که پشم
♤نه شما تاج سری
+باش خر شدم
♡پاپا خیلی دوشت دالم
رفتم سمتشون و جفتشون بغل کردم.
فق من نمیدونم ات چجوری اومد که ما صدایی نشنیدیم.
"پایان"
𝑷𝒂𝒓𝒕𝟔
-------------------
یه پرستار اومد بیرون اما تو بغلش یه جسم کوچیک بود که پیچیده بودنش به پتوی سفید.
پرستار اومد سمتم و بچه ایی که تو بغلش بود رو سمتم گرف
بهش نگاه کردم کل صورتش مثل ات بود
ازش بچه رو گرفتم
+زنم
پرستار: نمیدونم چجوری ولی حالشون خوبه
لبخندی زدم که بچه شروع کرد به گریه کردن
_ بده من بچه رو از همون اول که دیدت زد زیر گریه
بچه رو ازم گرفت. باورتون میشه دعوا داشتیم سر بچه اونم ته راه رو بیمارستان
"۷ سال بعد"
با یه حالت سریع سرمو بردم پشت مبل که میونگ کی رو پیدا کنم اما نبود.
پس کجاس ات منو میونگ کی رو تنها گذاشته و رفته سفر.
یکم که دقت کردم دیدم سرو صدا میاد آروم رفتم سمت اتاقی که ورزش میکنم اونجا.
بعله خانم میونگ کی دستکش های منو برداشته بود ضربه میزد البته باید بگم پدر دختری عاشق رنگ مشکیم و همیشه ست هم مشکی میپوشیم
ات هم حرصش میگیره
+پخ
پرید هوا و گفت
♡عععععع پاپایی چرا این ژوری میکنی
رفتم پیشش و زانو زدم کنارش
+ببخشید دخترم حالا بگو ببینم چیکار میکنی؟
خنده تو دلی کرد
♡منم میقام مثل شوما بوجس یاد بجیلم
دستاشو گرفتم از مچ و شروع کردم آروم ب کیسه بوکس ضربه زدن.
در گوشش گفتم
+خودم بهت یاد میدم
♡آق جونمی
♤به به خوب خلوت کردین
میونگ کی تا صدای ات رو شنید دوید سمت ات و پرید بغلش
♡مامانی
♤جانم
+منم که پشم
♤نه شما تاج سری
+باش خر شدم
♡پاپا خیلی دوشت دالم
رفتم سمتشون و جفتشون بغل کردم.
فق من نمیدونم ات چجوری اومد که ما صدایی نشنیدیم.
"پایان"
۱۹.۷k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.