پارت 1 بهترین بازیکن
پارت 1 بهترین بازیکن
از زبان راوی
یه نگاه به مرد روبروش انداخت عرق از صورتش میریخت آخرین پاسورو انداخت وقتی اینو دید به صندلی پشتیش تکیه داد و با دستمال عرق روی پیشونیشو پاک کرد به بادیگاردش فهموند که باید چیکار کنه کیفو بهش دادن از سر میز پاشد
ا/ت : از بازی کردن باهات لذت بردم
راهشو کشید و رفت سوار ماشین شد و به سمت بار حرکت کرد بار معروفی بود وقتی رسید رفت داخل همه مشغول بازی بودن به همه نگاه کرد یه میز خالی بود رفت روی اون نشست طولی نکشید که یه مرد به همراه بادیگارداش اومدن و مرده نشست سر میز بهش نگاه کرد میان سال بود
مرد : میخوای بازی کنی کوچولو؟
ا/ت پوزخندی زد
ا/ت : البته
مرد : سر چقدر؟
ا/ت : 2 ژپوند
مرده : همین؟
ا/ت : اگه نمیخوای میتونی بری
مرد پوزخندی زد و تاسارو برداشت
بدون اینکه از هویت دختر روبروش خبر دار باشه شروع کرد به بازی طولی نکشید که 2 تا ژپوند از دست داد ا/ت پوزخندی تحویلش داد
ا/ت : بازم بازی میکنی؟
مرد : دفعه ی بعد تو میبازی
ا/ت : باشه
مرد همونطور که دکمه سر آستینشو باز میکرد گفت :
مرد : سر چقدر
ا/ت : 2 میلیون یورو
مرد از شنیدن رقم چشماش گرد شد و به ا/ت خیره شد ولی ا/ت خونسرد نگاش میکرد
مرد : میتونی این پولو جور کنی؟
ا/ت : نگران خودت باش
مرد پوزخندی زد
مرد : قبوله
ا/ت از اونی که فکرشو میکرد بیشتر کار بلد تر بود
1 ساعت گذشت آخرین ژپوند دست مرد بود رنگش پریده بود لرزش دستاش دور از چشم نبود
ا/ت آخرین تاسو انداخت و آخرین ژپوندو مال خودش کرد به مرد روبروش خیره شد که صورتش مثل گچ شده بود
ا/ت : دیدی من که گفتم باید نگران خودت باشی
مرده : چطوری این امکان نداره
ا/ت : حالا که شده
مرد به بادیگاردش اشاره کرد که پولو به ا/ت بدن وقتی ا/ت پولو گرفت پاشد و خواست بره که صداش اومد
مرد : اگه پول بیشتری بدم....با من کار میکنی؟
ا/ت برگشت سمتش
ا/ت : من با بازنده ها کاری ندارم
اینو گفت و به راهش ادامه داد باید میرفت تا کیفی که توی اون یکی بازی بدست اورده رو بیاره به سمت ماشین رفت و بعد از برداشتن کیف به سمت اتاقش که آخر بار بود رفت اون اتاقو داده بودن به ا/ت وقتی رفت داخل اتاق کیفارو کنار بقیه کیفا داخل کمد جا کرد و بعد از عوض کردن لباسش رو تخت دراز کشید و خوابید
از زبان راوی
یه نگاه به مرد روبروش انداخت عرق از صورتش میریخت آخرین پاسورو انداخت وقتی اینو دید به صندلی پشتیش تکیه داد و با دستمال عرق روی پیشونیشو پاک کرد به بادیگاردش فهموند که باید چیکار کنه کیفو بهش دادن از سر میز پاشد
ا/ت : از بازی کردن باهات لذت بردم
راهشو کشید و رفت سوار ماشین شد و به سمت بار حرکت کرد بار معروفی بود وقتی رسید رفت داخل همه مشغول بازی بودن به همه نگاه کرد یه میز خالی بود رفت روی اون نشست طولی نکشید که یه مرد به همراه بادیگارداش اومدن و مرده نشست سر میز بهش نگاه کرد میان سال بود
مرد : میخوای بازی کنی کوچولو؟
ا/ت پوزخندی زد
ا/ت : البته
مرد : سر چقدر؟
ا/ت : 2 ژپوند
مرده : همین؟
ا/ت : اگه نمیخوای میتونی بری
مرد پوزخندی زد و تاسارو برداشت
بدون اینکه از هویت دختر روبروش خبر دار باشه شروع کرد به بازی طولی نکشید که 2 تا ژپوند از دست داد ا/ت پوزخندی تحویلش داد
ا/ت : بازم بازی میکنی؟
مرد : دفعه ی بعد تو میبازی
ا/ت : باشه
مرد همونطور که دکمه سر آستینشو باز میکرد گفت :
مرد : سر چقدر
ا/ت : 2 میلیون یورو
مرد از شنیدن رقم چشماش گرد شد و به ا/ت خیره شد ولی ا/ت خونسرد نگاش میکرد
مرد : میتونی این پولو جور کنی؟
ا/ت : نگران خودت باش
مرد پوزخندی زد
مرد : قبوله
ا/ت از اونی که فکرشو میکرد بیشتر کار بلد تر بود
1 ساعت گذشت آخرین ژپوند دست مرد بود رنگش پریده بود لرزش دستاش دور از چشم نبود
ا/ت آخرین تاسو انداخت و آخرین ژپوندو مال خودش کرد به مرد روبروش خیره شد که صورتش مثل گچ شده بود
ا/ت : دیدی من که گفتم باید نگران خودت باشی
مرده : چطوری این امکان نداره
ا/ت : حالا که شده
مرد به بادیگاردش اشاره کرد که پولو به ا/ت بدن وقتی ا/ت پولو گرفت پاشد و خواست بره که صداش اومد
مرد : اگه پول بیشتری بدم....با من کار میکنی؟
ا/ت برگشت سمتش
ا/ت : من با بازنده ها کاری ندارم
اینو گفت و به راهش ادامه داد باید میرفت تا کیفی که توی اون یکی بازی بدست اورده رو بیاره به سمت ماشین رفت و بعد از برداشتن کیف به سمت اتاقش که آخر بار بود رفت اون اتاقو داده بودن به ا/ت وقتی رفت داخل اتاق کیفارو کنار بقیه کیفا داخل کمد جا کرد و بعد از عوض کردن لباسش رو تخت دراز کشید و خوابید
۵۲.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.