p25
گذاشتم رو شکمم یعنی امکان دارم مامان بشم؟
ویویونجون
رفتم بیمارستان برای آزمایش ماهانه (حالا فک کنید یه مشکلی دارع هرچی فک کردم نتونستم پیدا کنم😂)
که یهو چشمم خورد به یه دختره که نشسته بود دستش روی شکمش بود یکم رفتم جلو دیدم مینجیه بالای رو دیدم نوشته بود سونوگرافی یعنی چی نکنه...
ویو مینجی
داشتم همینطوری با خودم حرف میزدم سایه یکی بالا سرم حس کردم سرمو کردم بالا دیدم که یونجونه
یونجون: اینجا چیکار میکنی؟
مینجی: به تو چه
یونجون: عصبیم نکن بگو
که یهو اسم مینجی رو صدا زدن
یونجون: تو بارداری؟
مینجی: من دارم میرم تو برو کنار
یونجون: منم باهات میام
مینجی: به جهنم اصلا مگه تورو میزارن نمیزارن حالا تو بیفت دنبالم
یونجونم باهاش رفت
مینجی: سلام
دکتر: سلام خانم بفرمایی آقا چه نسبتی با خانم دارین؟
یونجون: همسرشم
مینجی: قیافش»» 😳
یونجون: چیه عشقم؟
دکتر: بفرمایید بشنید
مینجی: میخوام بدوننم باردارم؟
دکتر: باشه الان بهتون میگم
(راستش نمیدونم از کجا میفهمن که بارداره یانه😂)
5دقیقه بـــعـــد
دکتر: رو به مینجی و یونجون خب تبریک میگم شما دارین مامان میشین شما هم بابا
یونجون: چ چ چی؟ بابا میشم؟ مینجی رو بغل میکنه میگه عاشقتممم
مینجی: ولم کن(خنده)
دکتر: خب باید ماه های اول بارداری هیچ استرس و نگرانی نداشته باشین و تغذیه مناسبی داشته باشین...
یونجون: باشه باشه باشه
مینجی: ممنون دکتر ما میرم خدافظ
رفتن بیرون
یونجون: مینجی یه سوال واقعا اون بچه ماله منه؟
مینجی: نه پس واسه عممه(اخم)
یونجون: مینجی رو بغل میکنه میچرخونه میگه خیلی دوست دارممم
مین جی: ولم کن دیونه ولم کنن(خنده)
ویو ات
رفتم در عمارتو باز کردم جیمین تو سالن نبود آجوما رو صدا زدم
№: بله دخترم؟
ات: اجوما جونم جیمین کجاست؟
№:تو اتاقشه دخترم
ات: باشه فعلا
رفتم اتاق جیمین در زدم جواب نداد کسی رفتم داخل که...
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
ویویونجون
رفتم بیمارستان برای آزمایش ماهانه (حالا فک کنید یه مشکلی دارع هرچی فک کردم نتونستم پیدا کنم😂)
که یهو چشمم خورد به یه دختره که نشسته بود دستش روی شکمش بود یکم رفتم جلو دیدم مینجیه بالای رو دیدم نوشته بود سونوگرافی یعنی چی نکنه...
ویو مینجی
داشتم همینطوری با خودم حرف میزدم سایه یکی بالا سرم حس کردم سرمو کردم بالا دیدم که یونجونه
یونجون: اینجا چیکار میکنی؟
مینجی: به تو چه
یونجون: عصبیم نکن بگو
که یهو اسم مینجی رو صدا زدن
یونجون: تو بارداری؟
مینجی: من دارم میرم تو برو کنار
یونجون: منم باهات میام
مینجی: به جهنم اصلا مگه تورو میزارن نمیزارن حالا تو بیفت دنبالم
یونجونم باهاش رفت
مینجی: سلام
دکتر: سلام خانم بفرمایی آقا چه نسبتی با خانم دارین؟
یونجون: همسرشم
مینجی: قیافش»» 😳
یونجون: چیه عشقم؟
دکتر: بفرمایید بشنید
مینجی: میخوام بدوننم باردارم؟
دکتر: باشه الان بهتون میگم
(راستش نمیدونم از کجا میفهمن که بارداره یانه😂)
5دقیقه بـــعـــد
دکتر: رو به مینجی و یونجون خب تبریک میگم شما دارین مامان میشین شما هم بابا
یونجون: چ چ چی؟ بابا میشم؟ مینجی رو بغل میکنه میگه عاشقتممم
مینجی: ولم کن(خنده)
دکتر: خب باید ماه های اول بارداری هیچ استرس و نگرانی نداشته باشین و تغذیه مناسبی داشته باشین...
یونجون: باشه باشه باشه
مینجی: ممنون دکتر ما میرم خدافظ
رفتن بیرون
یونجون: مینجی یه سوال واقعا اون بچه ماله منه؟
مینجی: نه پس واسه عممه(اخم)
یونجون: مینجی رو بغل میکنه میچرخونه میگه خیلی دوست دارممم
مین جی: ولم کن دیونه ولم کنن(خنده)
ویو ات
رفتم در عمارتو باز کردم جیمین تو سالن نبود آجوما رو صدا زدم
№: بله دخترم؟
ات: اجوما جونم جیمین کجاست؟
№:تو اتاقشه دخترم
ات: باشه فعلا
رفتم اتاق جیمین در زدم جواب نداد کسی رفتم داخل که...
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
۱۸.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.