my omega
part⁷
جان: خوشبحالت تهیونگ
کوک:نه نه نه من خودم میرم
جین:مگه میشه مگه دارم حالا هم که قراره ازدواج کنین بیشتر باهم اشنا میشین
نامی:اره
جیمین:خب منم باهات میام خیلی وقته عروسک نخریدم
کوک:باشه
ویو کوک
بعد از خریدن عروسک کلی گشتیم و عشق کردیم اخر شبی هم کیم تهیونگ منو رسوند خونه و رفت
.
.
.
دوسال بعد
.
.
.
الان یه دوسالی هست که با کیم تهیونگ ازدواج کردم اون اصلا حسی به من نداره ولی من جدیدا فهمیدم دوستش دارم . صبح از خواب بیدار شدم یه لباس پوشیدم "عکس میزارم" و رفتم پایین خیلی بی میل صبحونه خوردم و رفت روی مبل نشستم و کلمو کردم تو گوشی هیچ ایده ای برای روزم نداشتم یکم اینور اونور رفتم که بالاخره تهیونگ اومد خونه ازش اجازه گرفتم که برم بیرون ولی مردم پفکیوز اجازه نداد . حدودا ساعت ۷ شب بود توی خونه نشسته بودم برف میومد دوستای تهیونگ اومده بودن دوستای منم بودن ولی خب بیشتر اونجا بودن به سمت اتاق رفتم روی لباسم کاپشن تن کردم و از خونه رفتم بیرون نفهمیدم چطور از خونه بیرون رفتم وسط راه احساس کردم یکی داره دنبالم میاد منم سریع زنگ یه خونه رو زدم و رفتم تو یه زن مسن ازم دعوت کرد که برم تو منم رفتم نشستم پیشش
سها:پسرم تورو چی کشونده اینجا
کوک:نمیدونم"بغض"
سها:اتفاقی افتاده
کوک:من من از خونه بیرون اومدم ولی نفهمیدم چرا بیرون اومدم ولی وسط راه احساس کردم کسی دنبالمه و سریع اومدم خونه شما "بغض"
سها:حالا اسمت چیه
کوک:جئون جونگکوک
سها:رئیس شرکت کلوین کلاین
کوک:اوهوم
سها:خب پسرم شماره کسی رو داری بدی زنگش بزنم بیاد دنبالت
کوک:اره میتونین به همه جز اخری زنگ بزنین
پیرزن درست زنگ زد به شماره اخری و درخواست کرد که به مکانی که میفرسته بیاد بعد از اون پسرک با پیرزن بسیار گرم گرفته بود و زمانی که زنگ خرد پیرزن به سمت در رفت و درو باز کرد
ویو کوک
پیرزن منو صدا زد که بیام بیرون وقتی اومدم با چهره عصبی کیم تهیونگ مواجع شدم یه نگاه به گوشی کردم دیدم به شماره اون زنگ زده تهیونگ سریع دستمو گرفت و به سمت بیرون کشید جوری که نزدیک بود دستم کنده بشه از پیرزن خداحافظی کردم و با کیم تهیونگ رفتیم خونه وقتی رسیدیم نتونستم یک کلمه حرف بزنم اون فقط سرم داد میزد فقط داد
ته:حالیت نمیشه اگر اون پیرزن نبود الان مرده بودی"عربده"
کوک:......"ترس"
ته:چیه کل روز بلبل زبونی حالا برای من لال شدی"عصبی"
هاری:ارباب جناب مین اومدن
ته:بگو امروز برن "عصبی"
یونگی:هی هی هی تهیونگ اروم بگیر شنیدی پیرزن چی گفت حواسش
نبوده از خونه رفته بیرون"سرد"
هوپی:الاهی بگردم ببین چقدر مظلومه
جان:چشماش از ترس درشت شده
نامی:این چه طرز رفتار با یه بچس
جین:پسرم برو تو اتاقت تا نیومده
جیمین:من میبرمش
کوک:.... سورپرایز ادمین.....
جان: خوشبحالت تهیونگ
کوک:نه نه نه من خودم میرم
جین:مگه میشه مگه دارم حالا هم که قراره ازدواج کنین بیشتر باهم اشنا میشین
نامی:اره
جیمین:خب منم باهات میام خیلی وقته عروسک نخریدم
کوک:باشه
ویو کوک
بعد از خریدن عروسک کلی گشتیم و عشق کردیم اخر شبی هم کیم تهیونگ منو رسوند خونه و رفت
.
.
.
دوسال بعد
.
.
.
الان یه دوسالی هست که با کیم تهیونگ ازدواج کردم اون اصلا حسی به من نداره ولی من جدیدا فهمیدم دوستش دارم . صبح از خواب بیدار شدم یه لباس پوشیدم "عکس میزارم" و رفتم پایین خیلی بی میل صبحونه خوردم و رفت روی مبل نشستم و کلمو کردم تو گوشی هیچ ایده ای برای روزم نداشتم یکم اینور اونور رفتم که بالاخره تهیونگ اومد خونه ازش اجازه گرفتم که برم بیرون ولی مردم پفکیوز اجازه نداد . حدودا ساعت ۷ شب بود توی خونه نشسته بودم برف میومد دوستای تهیونگ اومده بودن دوستای منم بودن ولی خب بیشتر اونجا بودن به سمت اتاق رفتم روی لباسم کاپشن تن کردم و از خونه رفتم بیرون نفهمیدم چطور از خونه بیرون رفتم وسط راه احساس کردم یکی داره دنبالم میاد منم سریع زنگ یه خونه رو زدم و رفتم تو یه زن مسن ازم دعوت کرد که برم تو منم رفتم نشستم پیشش
سها:پسرم تورو چی کشونده اینجا
کوک:نمیدونم"بغض"
سها:اتفاقی افتاده
کوک:من من از خونه بیرون اومدم ولی نفهمیدم چرا بیرون اومدم ولی وسط راه احساس کردم کسی دنبالمه و سریع اومدم خونه شما "بغض"
سها:حالا اسمت چیه
کوک:جئون جونگکوک
سها:رئیس شرکت کلوین کلاین
کوک:اوهوم
سها:خب پسرم شماره کسی رو داری بدی زنگش بزنم بیاد دنبالت
کوک:اره میتونین به همه جز اخری زنگ بزنین
پیرزن درست زنگ زد به شماره اخری و درخواست کرد که به مکانی که میفرسته بیاد بعد از اون پسرک با پیرزن بسیار گرم گرفته بود و زمانی که زنگ خرد پیرزن به سمت در رفت و درو باز کرد
ویو کوک
پیرزن منو صدا زد که بیام بیرون وقتی اومدم با چهره عصبی کیم تهیونگ مواجع شدم یه نگاه به گوشی کردم دیدم به شماره اون زنگ زده تهیونگ سریع دستمو گرفت و به سمت بیرون کشید جوری که نزدیک بود دستم کنده بشه از پیرزن خداحافظی کردم و با کیم تهیونگ رفتیم خونه وقتی رسیدیم نتونستم یک کلمه حرف بزنم اون فقط سرم داد میزد فقط داد
ته:حالیت نمیشه اگر اون پیرزن نبود الان مرده بودی"عربده"
کوک:......"ترس"
ته:چیه کل روز بلبل زبونی حالا برای من لال شدی"عصبی"
هاری:ارباب جناب مین اومدن
ته:بگو امروز برن "عصبی"
یونگی:هی هی هی تهیونگ اروم بگیر شنیدی پیرزن چی گفت حواسش
نبوده از خونه رفته بیرون"سرد"
هوپی:الاهی بگردم ببین چقدر مظلومه
جان:چشماش از ترس درشت شده
نامی:این چه طرز رفتار با یه بچس
جین:پسرم برو تو اتاقت تا نیومده
جیمین:من میبرمش
کوک:.... سورپرایز ادمین.....
۴.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.