پارت ۳
در زدم و وارد اتاقش شدم همون دم در وایسادم
_سلام داداشی
+سلام به آبجی کوچولوی خودم
_مامان گفت شام حاضره بیا
+باشه اومدم
با هم رفتیم بیرون سر میز شام نشستیم بابام هم اومده بود
_سلام بابا
~سلام عزیزم
+سلام
~سلام پسرم بشینید
با هم نشستیم و بعد شروع کردیم به خوردن غذا برام تعجب آور بود این چندمین بار بود از این بیست سال که جونکوک خونه بود آخه اون همیشه میرفت و فقط ماهی یک بار میومد پیشمون اونم فقط چند ساعت ولی اینکه الان خونه بود برام عجیب بود
_داداش
+جانم
_تو تا کی اینجا میمونی
+دوست داری برم(خنده)
_نه نه این چه حرفیه گفتم اگه امشب اینجا میمونی گیم بازی کنیم
+امممم باشه میمونم با هم بازی کنیم فقط ببین اعتراض نداریمااا هی نگی چرا نمیزاری من برنده بشم(خنده)
_باشه باشه با اینکه تو همش از من میبری ولی بازم بازی با تو خوبه(خنده)
& غذاتونو بخورید کله فندقی های من(خنده)
و اینگونه بود که همون زدیم زیر خنده و زندگیمون خیلی خوب بود و من دوسش داشتم بعد شام بابام و جونکوک رفتن تو سالن و منم کمک مامان میز شام رو جمع کردم اوایل هم من هم جونکوک با هم مث سگ دعوا میکردیم ولی الان رابطمون خوب شده زیاد با هم حرف نمیزنم چون اون اصلا خونه نیس ولی بازم باهام مهربونه و منم دوسش دارم چون اون همیشه تو همه چی هوامو داشت تو بچگی باهام بازی میکرد هر وقت از نبود مامانم گریه میکردم اون بغلم میکرد و آرومم میکرد
_مامان میخوای من ظرفا رو بشورم
&نه دخترم خودم میشورم تو برو مگه نمیخوای بازی کنین
_حالا بعد میرم بزار بشورم دیگه
&خیلی خب باشه
_سلام داداشی
+سلام به آبجی کوچولوی خودم
_مامان گفت شام حاضره بیا
+باشه اومدم
با هم رفتیم بیرون سر میز شام نشستیم بابام هم اومده بود
_سلام بابا
~سلام عزیزم
+سلام
~سلام پسرم بشینید
با هم نشستیم و بعد شروع کردیم به خوردن غذا برام تعجب آور بود این چندمین بار بود از این بیست سال که جونکوک خونه بود آخه اون همیشه میرفت و فقط ماهی یک بار میومد پیشمون اونم فقط چند ساعت ولی اینکه الان خونه بود برام عجیب بود
_داداش
+جانم
_تو تا کی اینجا میمونی
+دوست داری برم(خنده)
_نه نه این چه حرفیه گفتم اگه امشب اینجا میمونی گیم بازی کنیم
+امممم باشه میمونم با هم بازی کنیم فقط ببین اعتراض نداریمااا هی نگی چرا نمیزاری من برنده بشم(خنده)
_باشه باشه با اینکه تو همش از من میبری ولی بازم بازی با تو خوبه(خنده)
& غذاتونو بخورید کله فندقی های من(خنده)
و اینگونه بود که همون زدیم زیر خنده و زندگیمون خیلی خوب بود و من دوسش داشتم بعد شام بابام و جونکوک رفتن تو سالن و منم کمک مامان میز شام رو جمع کردم اوایل هم من هم جونکوک با هم مث سگ دعوا میکردیم ولی الان رابطمون خوب شده زیاد با هم حرف نمیزنم چون اون اصلا خونه نیس ولی بازم باهام مهربونه و منم دوسش دارم چون اون همیشه تو همه چی هوامو داشت تو بچگی باهام بازی میکرد هر وقت از نبود مامانم گریه میکردم اون بغلم میکرد و آرومم میکرد
_مامان میخوای من ظرفا رو بشورم
&نه دخترم خودم میشورم تو برو مگه نمیخوای بازی کنین
_حالا بعد میرم بزار بشورم دیگه
&خیلی خب باشه
۱۵.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.