سناریو پارت 19
سناریو پارت 19
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داشتم میرفتم سمت جایی که یومه چان گفته بود ،اما صداهایی شنیدم،حس کردم یومه در خطره...
دویدن سمت یومه*
لعنتی،فئودور با چاقو
گرفتن سر چاقو با دستا*
فئو: هنگ کرده و تعجب*
ریوشی: هوی فئودر بهت یاد ندادن دست رو دخترا بلند نکنی ابلح
لبخند شیطانی*
فئودر: تو یکی دیگ چی میگی.. بکش کنار تا نکشیدم زیرت
ریوشی:هه؟؟*نگاه شیطانی*
ریوشی: شکار*داغون کردن فئودرو تو یه ثانیه*
لعنتی ،خیلی کثیفی،کاشکی میکشتمت
ریوشی: گرفتن چونه فئودر*میخواستم استخونای بدنتم خورد کنم.. ولی نه ارزش نداری فعلا مثل جنازه یه سگ اینجا افتادی
فئودر: از درد خفه شده و تو خودش پیچیده*
ریوشی: یومه خوبی؟
یومه: ا.. ارع اریگاتو^^
ریوشی: گذاشتن دست رو شونه یومه* خب دیگ مراقب باش^^ فعلا بریم داخل
یومه: باش
لعنتی از دستم خون میاد ،چاقو رو با دستم نگه داشتم،* باند پیچی کردن دستش جوری که یومه از زخم شدن دستش با خبر نشه*
یهویی از ناکجا آباد چن تا حرومی حمله کردن بهمون
یومه: نصف نصف^^
ریوشی: باش.. ولی من تو یه ثانیه 80٪شونو میکشم
یومه: خنده*باش هرچی شد شد
بعد از ناکار کردن همشون*
ریوشی: نفس نفس*چقد زیاد بودن لعنتیا.. خستع نباشی
یومه: عوم.. اره. تو خسته نباشی بیشتر از من کشتی
ریوشی: لبخند*
همه امدن*
دازای: عوه چه خبره
یومه: خب بریم بگردیم اون دوتا نفله پیدا کنیم
همه: باش
رفتن گشتن*
1ساعت بعد*
یومه: پس کجان
دازای: انگار اصلا اینجا نیستن
ریوشی: هیچ اثری ازشون نیست،نه صدایی،ن بویی،هیچی
هاروهی: عوم اره همه جارو زیر رو کردیم
... پس کجان
ادامه دارد....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داشتم میرفتم سمت جایی که یومه چان گفته بود ،اما صداهایی شنیدم،حس کردم یومه در خطره...
دویدن سمت یومه*
لعنتی،فئودور با چاقو
گرفتن سر چاقو با دستا*
فئو: هنگ کرده و تعجب*
ریوشی: هوی فئودر بهت یاد ندادن دست رو دخترا بلند نکنی ابلح
لبخند شیطانی*
فئودر: تو یکی دیگ چی میگی.. بکش کنار تا نکشیدم زیرت
ریوشی:هه؟؟*نگاه شیطانی*
ریوشی: شکار*داغون کردن فئودرو تو یه ثانیه*
لعنتی ،خیلی کثیفی،کاشکی میکشتمت
ریوشی: گرفتن چونه فئودر*میخواستم استخونای بدنتم خورد کنم.. ولی نه ارزش نداری فعلا مثل جنازه یه سگ اینجا افتادی
فئودر: از درد خفه شده و تو خودش پیچیده*
ریوشی: یومه خوبی؟
یومه: ا.. ارع اریگاتو^^
ریوشی: گذاشتن دست رو شونه یومه* خب دیگ مراقب باش^^ فعلا بریم داخل
یومه: باش
لعنتی از دستم خون میاد ،چاقو رو با دستم نگه داشتم،* باند پیچی کردن دستش جوری که یومه از زخم شدن دستش با خبر نشه*
یهویی از ناکجا آباد چن تا حرومی حمله کردن بهمون
یومه: نصف نصف^^
ریوشی: باش.. ولی من تو یه ثانیه 80٪شونو میکشم
یومه: خنده*باش هرچی شد شد
بعد از ناکار کردن همشون*
ریوشی: نفس نفس*چقد زیاد بودن لعنتیا.. خستع نباشی
یومه: عوم.. اره. تو خسته نباشی بیشتر از من کشتی
ریوشی: لبخند*
همه امدن*
دازای: عوه چه خبره
یومه: خب بریم بگردیم اون دوتا نفله پیدا کنیم
همه: باش
رفتن گشتن*
1ساعت بعد*
یومه: پس کجان
دازای: انگار اصلا اینجا نیستن
ریوشی: هیچ اثری ازشون نیست،نه صدایی،ن بویی،هیچی
هاروهی: عوم اره همه جارو زیر رو کردیم
... پس کجان
ادامه دارد....
۲.۱k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.