* * زندگی متفاوت
🐾پارت 24
#arslwn
گوشی و گذاشتم تو جیبم به سمت اتاق پانیذ رفتم نمیدونم میخاد چه بلایی به سرش بیار
ولی هرچی که هس خیلی بده و من به مهراب قل دادم مواظبش باشم
کلید درو باز کردم وارد شدم تا من وارد شدم سرش بالا اورد درو بستم رفتم جلو
هیچ حرفی نمیزد
انگار دیگه هیچی واسش مهم نبود
ارسلان:سرمت تموم شد رضا میاد میبرتت
پوزخنده ای زد که معنیش نفهمیدم
ارسلان: مهراب
با شنیدن اسم تو چشمام نگاه کرد
پانیذ: م..ه..ر..ا.ب چی
ارسلان:مهراب اون روز اومد پیشت ولی رضا اجازه نداد ببینیش چرا اون کارو کردی چرا خودکشی کردی
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید که سریع با دست بی جونش پاک کرد
پانیذ: میموندم چی میشد میموندم شاهد عذاب کشیدنم میشدم شاهد بدترین اتفاق زندگیم میشدم هوم من تحمل زورگویی و بدی رو ندارم نمیتونم
ارسلان:باش ول کن اینارو سرمت تموم شده بزار درش بیار
سری تکون داد رفتم سرم از دستش کشیدم بیرون چون لباس هم اونجام بود فقط دارو هاش گذاشتم تو پاکت
رضا هم همون لحظه تکست داد بیاد بیرون منتظرم کمک کردم ت کفش جردنش و بپوشه
ارسلان:میتونی بیای
پانیذ:ارعه
بلند شد خواست دومین قدمش رو بردار که نتونست افتاد زمین رفتم کنارش بازوش گرفتم بلندش کردم
پانید:به لطف رفیقت دیگه راه خودمم نمیتونم برم
میدونستم تو دلش چیزی نی ولی خب الان دلخور بود با هم دیگه کل پله های عمارت اومدیم پایین رفتیم بیرون عمارت
رضا بیرون ماشین بود داشت با تلفن حرف میزد پانیذ نشوندم رو صندلی شاگرد در ماشین بستم رضا اومد جلو
پاکت دارو پانیذ و دادم دستش اونم بدون معتلی ازم گرف رفت سوار ماشین شد و رفت
منم رفتم تا زنگ بزنم به مهراب بگم حالش خوبه ......
#paniz
پاشو گذاشته بود رو پدال گاز فشار میداد اگه یه لحظه اشتباه میروند سمت خدا بودیم
ولی من که راحت میشدم میمردم
از پچگی بدی رو دوص نداشتم اصلا باهاش حال نمیکردم
ولی الان هروز عذاب هروز شکنجه
پانیذ:چرا نذاشتی همه چی تموم شه هوم تو که عذابت داده بودی
رضا:نچ خیلی کارا مونده بعدشم چرا هنو عجله داری من که هنو کاری نکردم
بعد حرفش دستش گذاشت رو رون پاهام منظورش گرفتم
قشنگ صدای خورد شدن قلبم شنیدم
قلبم انگار به هزار تیکه تبدیل شد
بغض گلوم چنگ میزدد تا خود خونه دیگه هیچ حرفی نزدم....
#arslwn
گوشی و گذاشتم تو جیبم به سمت اتاق پانیذ رفتم نمیدونم میخاد چه بلایی به سرش بیار
ولی هرچی که هس خیلی بده و من به مهراب قل دادم مواظبش باشم
کلید درو باز کردم وارد شدم تا من وارد شدم سرش بالا اورد درو بستم رفتم جلو
هیچ حرفی نمیزد
انگار دیگه هیچی واسش مهم نبود
ارسلان:سرمت تموم شد رضا میاد میبرتت
پوزخنده ای زد که معنیش نفهمیدم
ارسلان: مهراب
با شنیدن اسم تو چشمام نگاه کرد
پانیذ: م..ه..ر..ا.ب چی
ارسلان:مهراب اون روز اومد پیشت ولی رضا اجازه نداد ببینیش چرا اون کارو کردی چرا خودکشی کردی
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید که سریع با دست بی جونش پاک کرد
پانیذ: میموندم چی میشد میموندم شاهد عذاب کشیدنم میشدم شاهد بدترین اتفاق زندگیم میشدم هوم من تحمل زورگویی و بدی رو ندارم نمیتونم
ارسلان:باش ول کن اینارو سرمت تموم شده بزار درش بیار
سری تکون داد رفتم سرم از دستش کشیدم بیرون چون لباس هم اونجام بود فقط دارو هاش گذاشتم تو پاکت
رضا هم همون لحظه تکست داد بیاد بیرون منتظرم کمک کردم ت کفش جردنش و بپوشه
ارسلان:میتونی بیای
پانیذ:ارعه
بلند شد خواست دومین قدمش رو بردار که نتونست افتاد زمین رفتم کنارش بازوش گرفتم بلندش کردم
پانید:به لطف رفیقت دیگه راه خودمم نمیتونم برم
میدونستم تو دلش چیزی نی ولی خب الان دلخور بود با هم دیگه کل پله های عمارت اومدیم پایین رفتیم بیرون عمارت
رضا بیرون ماشین بود داشت با تلفن حرف میزد پانیذ نشوندم رو صندلی شاگرد در ماشین بستم رضا اومد جلو
پاکت دارو پانیذ و دادم دستش اونم بدون معتلی ازم گرف رفت سوار ماشین شد و رفت
منم رفتم تا زنگ بزنم به مهراب بگم حالش خوبه ......
#paniz
پاشو گذاشته بود رو پدال گاز فشار میداد اگه یه لحظه اشتباه میروند سمت خدا بودیم
ولی من که راحت میشدم میمردم
از پچگی بدی رو دوص نداشتم اصلا باهاش حال نمیکردم
ولی الان هروز عذاب هروز شکنجه
پانیذ:چرا نذاشتی همه چی تموم شه هوم تو که عذابت داده بودی
رضا:نچ خیلی کارا مونده بعدشم چرا هنو عجله داری من که هنو کاری نکردم
بعد حرفش دستش گذاشت رو رون پاهام منظورش گرفتم
قشنگ صدای خورد شدن قلبم شنیدم
قلبم انگار به هزار تیکه تبدیل شد
بغض گلوم چنگ میزدد تا خود خونه دیگه هیچ حرفی نزدم....
۱۲.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.