you for me
پارت ۲۱
ویو هیونجین
با حرفی که زد شوکه شدم. چشمام گرد شد و همینطور داشتم نگاهش میکردم.
هیونجین: چ-چ-چی؟
گونه هاش قرمز شده بود و با دستاش جلو صورتش رو گرفته بود. دستم روی دستاش گذاشتم ، اون هارو از روی صورتش جدا کردم.
هیونجین: فلیکس...تو..تو..دوسم داری؟
فلیکس: ا-اره.
نا خودآگاه لبخندی رو لب هام نقش بست. بعد ، بهش نزدیک شدم و اروم بغلش،کردم. دستام رو داخل موهاش بردم و به ارومی نوازش میکردم.
ویو فلیکس
باورم نمیشد..باورم نمیشد که اونم دوسم داره..باورم نمیشد که انقدر یهویی اعتراف کردیم..
به سمت اومد و بغلم کرد. دستاش رو تو موهام احساس کردم. نوازشش ، ارامش بخش بود. سرم رو ، روی شونه هاش گذاشتم. دستام رو دور کمرش حلقه کردم.
هیونجین: فلیکس...دوست دارم..دویت دارم.
سرش رو تویه گردنم فرو برد. نفس هاش گرم و منظم بود.
هیونجین: فلیکس..خیلی دوست دارم..ولی ، میترسم این یه هوس باشه ، میترسم بعد بهت اسیب بزنم ، میترسم ، بیشتر اذیتت کنم ، میدونم خودخواهم ولی ، میشه برای من باشی؟
فلیکس: م-منم ، دوست دارم ، تو-تو همیشه بهم ارامش میدی ، ب-برام مهم نیست ، که مم-ممکنه هوس باشه ، م-من میخوام ، برای تو باشم.
لبخندی زد و سرش رو بالا اورد. سپس ، بوسه نرمی روی پیشونی من گذاشت. گونه هام صورتی شد ، ولی از بوسه اش لذت بردم. همه کاراش به من ارامش میده.
هیونجین: کیوت.
لبخندی زدم.
هان: آهایییی اینجا چیکار میکنین؟!!
با دادی که هان زد پریدم بغل هیونجین و با ترس به هان نگاه کردم.
هیونجین: هیچی اومده بودیم اینجا همینجوری.
لینو: اره همینجوری ، فلیکس تو بهش اینجا رو گفتی.
سرم رو پایین گرفتم و گفتم
فلیکس: ا-اره.
هیونجین: مت بهش گفتم بهم بگه.
هان: تا کجا دیدین؟
فلیکس: ف-فقط تا اونجا که اعتراف میکنین.
هان: همین ، چیزای دیگه ندیدید؟
فلیکس: ن-نه
هان: اخیش ، اونجارو ندیدن.
لینو: اره
هیونجین: چی رو اونقت؟ وایسا نکنه ک.ی.س رفتین؟
با این حرف هیونجین ، هان قرمز شد و جلو صورتش را گرفت.
هان: ن-نه !
هیونجین ، پوزخندی زد و گفت
هیونجین: باشه باشه ما باور کردیم.
بعد دستم من رو گرفت و بلندم کردم.
هیونجین: عشقم ، بیا اینارو تنها بزاریم انگار خیلی کار دارن ، سر کلاس هم نمیخواد بریم استاد اومده الان بریم دعوامون میکنه.
با این حرف هیونجین تعجب کردم و خندیدم.
فلیکس: باشه.
هان: چی؟! عشقم؟!
تا این رو گرفت ، هیونجین شروع کرد به تند تند حرکت کردن و دور شدن از اونا.
هیونجین: هرچی پرسیدن جواب نده باشه؟* اروم *
خنده ای کردم و گفتم
فلیکس: باشه
لینو: هوی وایسین!
هان: لینو الان هیونجین به فلیکس گفت..عشقم؟
لینو: اره...
ویو هیونجین
با حرفی که زد شوکه شدم. چشمام گرد شد و همینطور داشتم نگاهش میکردم.
هیونجین: چ-چ-چی؟
گونه هاش قرمز شده بود و با دستاش جلو صورتش رو گرفته بود. دستم روی دستاش گذاشتم ، اون هارو از روی صورتش جدا کردم.
هیونجین: فلیکس...تو..تو..دوسم داری؟
فلیکس: ا-اره.
نا خودآگاه لبخندی رو لب هام نقش بست. بعد ، بهش نزدیک شدم و اروم بغلش،کردم. دستام رو داخل موهاش بردم و به ارومی نوازش میکردم.
ویو فلیکس
باورم نمیشد..باورم نمیشد که اونم دوسم داره..باورم نمیشد که انقدر یهویی اعتراف کردیم..
به سمت اومد و بغلم کرد. دستاش رو تو موهام احساس کردم. نوازشش ، ارامش بخش بود. سرم رو ، روی شونه هاش گذاشتم. دستام رو دور کمرش حلقه کردم.
هیونجین: فلیکس...دوست دارم..دویت دارم.
سرش رو تویه گردنم فرو برد. نفس هاش گرم و منظم بود.
هیونجین: فلیکس..خیلی دوست دارم..ولی ، میترسم این یه هوس باشه ، میترسم بعد بهت اسیب بزنم ، میترسم ، بیشتر اذیتت کنم ، میدونم خودخواهم ولی ، میشه برای من باشی؟
فلیکس: م-منم ، دوست دارم ، تو-تو همیشه بهم ارامش میدی ، ب-برام مهم نیست ، که مم-ممکنه هوس باشه ، م-من میخوام ، برای تو باشم.
لبخندی زد و سرش رو بالا اورد. سپس ، بوسه نرمی روی پیشونی من گذاشت. گونه هام صورتی شد ، ولی از بوسه اش لذت بردم. همه کاراش به من ارامش میده.
هیونجین: کیوت.
لبخندی زدم.
هان: آهایییی اینجا چیکار میکنین؟!!
با دادی که هان زد پریدم بغل هیونجین و با ترس به هان نگاه کردم.
هیونجین: هیچی اومده بودیم اینجا همینجوری.
لینو: اره همینجوری ، فلیکس تو بهش اینجا رو گفتی.
سرم رو پایین گرفتم و گفتم
فلیکس: ا-اره.
هیونجین: مت بهش گفتم بهم بگه.
هان: تا کجا دیدین؟
فلیکس: ف-فقط تا اونجا که اعتراف میکنین.
هان: همین ، چیزای دیگه ندیدید؟
فلیکس: ن-نه
هان: اخیش ، اونجارو ندیدن.
لینو: اره
هیونجین: چی رو اونقت؟ وایسا نکنه ک.ی.س رفتین؟
با این حرف هیونجین ، هان قرمز شد و جلو صورتش را گرفت.
هان: ن-نه !
هیونجین ، پوزخندی زد و گفت
هیونجین: باشه باشه ما باور کردیم.
بعد دستم من رو گرفت و بلندم کردم.
هیونجین: عشقم ، بیا اینارو تنها بزاریم انگار خیلی کار دارن ، سر کلاس هم نمیخواد بریم استاد اومده الان بریم دعوامون میکنه.
با این حرف هیونجین تعجب کردم و خندیدم.
فلیکس: باشه.
هان: چی؟! عشقم؟!
تا این رو گرفت ، هیونجین شروع کرد به تند تند حرکت کردن و دور شدن از اونا.
هیونجین: هرچی پرسیدن جواب نده باشه؟* اروم *
خنده ای کردم و گفتم
فلیکس: باشه
لینو: هوی وایسین!
هان: لینو الان هیونجین به فلیکس گفت..عشقم؟
لینو: اره...
۱۴.۵k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.