وقتی عاشقش بودی ولی...
part: 38
یه هفته گذشته بود... درو زدن رفتم باز کردم ساعت۱۲بودو تهیونگ تازه از کمپانی اومده بود... دلم براش میسوزه چون همش خسته میشه اینروزا بخاطر موزیک جدیدش... البته یدونه نیست سه تاس... کمپانی خیلی بهش سخت میگیره ....
ا.ت: تهیونگ خوش اومدی... خسته ای بیا استراحت کن....
تهیونگ: ولم کن ا. ت... همچی سخت شده...دیگه خواب چیه؟!..
و با قدم ها محکمش رفتـــ
ا.ت:ت.. تهیونگ
محل ندادو رفت... درسته کمپانی بهش سخت میگیره ولی نمیدونم چرا اینجوری باهام رفتار کرد... رفتم تو اتاق.. درو اروم باز کردم...دیدم تو اتاقه... و تو اینه ب خودش زول زده...
ا. ت: تهیونگ... حالت خوبه؟! میخوای یکم دوش بگیری اروم شی؟!
تهیونگ: ا. ت گمتو گور کن میخوام امشب تنها بخوابم...(داد)
چ.. چرا بد باهام حرف زد؟! بغضم گرفتـ
ا.ت: ت.. تهیونگ...
تهیونگ: گفتم گمشو(داد)
بغضم بیشتر شد و درو اروم بستمو... تو شوک بودم... میدونم بهش سخت میگذره... اما چرا اینجوری کرد باهام... برقارو خاموش کردم... ورفتم رو کاناپه نشستم بغضم هر لحظه قرار بود بترکه... که بله ترکید... از چشمام اشک اومد... فقط اشکایی که تو تنهایی میریختم... ینی من براش اضافیم؟! که یهو رعدو برق زد ترسیدم... گریم بیشتر شدو بارون سیلم بیشتر...حدود دوساعت میشد که کامل گریه کردم... خواستم کمی برم اب بنوشم شاید کمی حالم بهتر سد که چشمام سیاهی رفت اصن یجوری شدم سرم گیج رفت... داشتم میوفتادم که دستامو زود گذاشتم رو اوپن فک کنم بخاطر اینکه تهیونگ چند روز خونه نبود من هیچ غذایی نخورم ویتامین بدنم کم شده.. کمی اب خوردم.... رفتم به دست و صورتم کمی اب بزنم...
یه هفته گذشته بود... درو زدن رفتم باز کردم ساعت۱۲بودو تهیونگ تازه از کمپانی اومده بود... دلم براش میسوزه چون همش خسته میشه اینروزا بخاطر موزیک جدیدش... البته یدونه نیست سه تاس... کمپانی خیلی بهش سخت میگیره ....
ا.ت: تهیونگ خوش اومدی... خسته ای بیا استراحت کن....
تهیونگ: ولم کن ا. ت... همچی سخت شده...دیگه خواب چیه؟!..
و با قدم ها محکمش رفتـــ
ا.ت:ت.. تهیونگ
محل ندادو رفت... درسته کمپانی بهش سخت میگیره ولی نمیدونم چرا اینجوری باهام رفتار کرد... رفتم تو اتاق.. درو اروم باز کردم...دیدم تو اتاقه... و تو اینه ب خودش زول زده...
ا. ت: تهیونگ... حالت خوبه؟! میخوای یکم دوش بگیری اروم شی؟!
تهیونگ: ا. ت گمتو گور کن میخوام امشب تنها بخوابم...(داد)
چ.. چرا بد باهام حرف زد؟! بغضم گرفتـ
ا.ت: ت.. تهیونگ...
تهیونگ: گفتم گمشو(داد)
بغضم بیشتر شد و درو اروم بستمو... تو شوک بودم... میدونم بهش سخت میگذره... اما چرا اینجوری کرد باهام... برقارو خاموش کردم... ورفتم رو کاناپه نشستم بغضم هر لحظه قرار بود بترکه... که بله ترکید... از چشمام اشک اومد... فقط اشکایی که تو تنهایی میریختم... ینی من براش اضافیم؟! که یهو رعدو برق زد ترسیدم... گریم بیشتر شدو بارون سیلم بیشتر...حدود دوساعت میشد که کامل گریه کردم... خواستم کمی برم اب بنوشم شاید کمی حالم بهتر سد که چشمام سیاهی رفت اصن یجوری شدم سرم گیج رفت... داشتم میوفتادم که دستامو زود گذاشتم رو اوپن فک کنم بخاطر اینکه تهیونگ چند روز خونه نبود من هیچ غذایی نخورم ویتامین بدنم کم شده.. کمی اب خوردم.... رفتم به دست و صورتم کمی اب بزنم...
۴.۲k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.