راه برگشت~P¹
سلام سلام دوزتان این فن فیک معلوم نیست چند تا پارت قراره داشته باشه ولی طولانیه
یکمی هنتای داره
با همکاری منو sanxxxo@نوشته شده
ازتوکیو ریونجرز هست/کرکتر سانزو خط زمانی بونتن
اکی بریمممم
_______________________________
داشتم از دانشگاه برمیگشتم.
داشتم با خودم میگفتم که...
وای خدا کلاس امروز واقعا کسل کننده بود.
به حرفای اون پسره فکر میکردم...منظورش چی بود؟ اون چرا میخواد من دوست دخترش بشم؟وای خدا این پسرا روانین.
که یهو با یک یارویی برخورد کردم.
عجیب بود...توی یک کوچه ای که پرنده پر نمیزد این یارو چیکار میکرد؟راستشو بخواین یکمی هم ترسیدم چون ساعت ۱۰ شب بود و کوچه خلوت و من تنها...
+هوی حواست کجاس
؟؟:عیوای خانوم کوچولو بهتر نیس مواظب باشی با کی داری حرف میزنی
+مگه کی ای که بخام مواظب حرف زدنم باشم؟
؟؟:اع مشتاقی بدونی پس..من هاروچیو سانزو هستم.
+و نصف شب توی این کوچه چیکار میکنی؟
سانزو:هنوز که نصف شب نیست دختر،و تو فعلا نباید بدونی
تو ذهنم داشتم فکر میکردم ک واو!این یارو چقد قشنگه و قشنگ میحرفه...کاشکی میشد رلش میبودم.
*از زبان سانزو:*
وای خدا این دختره چقد دافه،اگه میشد باهاش رل میزدم...
*از زبان ا/ت:*
سانزو:هی دختر تو اسمت چیه؟
+ا/ت
سانزو:مادر پدرت خونن؟
+من...من مادر پدر ندارم.
-اخی طفلی
سانزو یک کاغذ تو دستم گذاشت.
+این چیه؟
-بری خونه میفهمی.
و خداحافظی کرد.
رسیدم خونه...
+واییی چقد پسره گوگولی بودااااا جیغغغغغ
یهو یاد کاغذه افتادم،گذاشته بودمش رو اپن اشپزخونه.
+ینی چی توش نوشته؟
کاغذو برداشتم که باز کنم.
هم میترسیدم هم خوشحال بودم...
کاغذو باز کردمو دیدم توش نوشته...
_______________
تمام:/
در صورتی پارت بعدی داریم که بالای ۵ لایک بخوره این پست:/
نویسندگان:
sanxxxo@
ayli_2000@
چطور بید؟
یکمی هنتای داره
با همکاری منو sanxxxo@نوشته شده
ازتوکیو ریونجرز هست/کرکتر سانزو خط زمانی بونتن
اکی بریمممم
_______________________________
داشتم از دانشگاه برمیگشتم.
داشتم با خودم میگفتم که...
وای خدا کلاس امروز واقعا کسل کننده بود.
به حرفای اون پسره فکر میکردم...منظورش چی بود؟ اون چرا میخواد من دوست دخترش بشم؟وای خدا این پسرا روانین.
که یهو با یک یارویی برخورد کردم.
عجیب بود...توی یک کوچه ای که پرنده پر نمیزد این یارو چیکار میکرد؟راستشو بخواین یکمی هم ترسیدم چون ساعت ۱۰ شب بود و کوچه خلوت و من تنها...
+هوی حواست کجاس
؟؟:عیوای خانوم کوچولو بهتر نیس مواظب باشی با کی داری حرف میزنی
+مگه کی ای که بخام مواظب حرف زدنم باشم؟
؟؟:اع مشتاقی بدونی پس..من هاروچیو سانزو هستم.
+و نصف شب توی این کوچه چیکار میکنی؟
سانزو:هنوز که نصف شب نیست دختر،و تو فعلا نباید بدونی
تو ذهنم داشتم فکر میکردم ک واو!این یارو چقد قشنگه و قشنگ میحرفه...کاشکی میشد رلش میبودم.
*از زبان سانزو:*
وای خدا این دختره چقد دافه،اگه میشد باهاش رل میزدم...
*از زبان ا/ت:*
سانزو:هی دختر تو اسمت چیه؟
+ا/ت
سانزو:مادر پدرت خونن؟
+من...من مادر پدر ندارم.
-اخی طفلی
سانزو یک کاغذ تو دستم گذاشت.
+این چیه؟
-بری خونه میفهمی.
و خداحافظی کرد.
رسیدم خونه...
+واییی چقد پسره گوگولی بودااااا جیغغغغغ
یهو یاد کاغذه افتادم،گذاشته بودمش رو اپن اشپزخونه.
+ینی چی توش نوشته؟
کاغذو برداشتم که باز کنم.
هم میترسیدم هم خوشحال بودم...
کاغذو باز کردمو دیدم توش نوشته...
_______________
تمام:/
در صورتی پارت بعدی داریم که بالای ۵ لایک بخوره این پست:/
نویسندگان:
sanxxxo@
ayli_2000@
چطور بید؟
۳.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.