"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 2"
part: 1۹
"ویو نادیا"
_ میدونی دلم برایه چی تنگ شده؟.....اینکه صدا نا..له هات تا اسمون بره
از زور گوییش گریم داشت میگرفت
با بغضی که دل سنگ و اب میکرد ، گفتم
نادیا: اخه مگه چه بدی در حقت کردم؟؟...
هر چقدر می گذشت الکل بیشتر روش تاثییر میزاشت و کنترل از دستش خارج میشد.
جوابی ازش نگرفتم
وقتی دیدم قصد حرف زدن نداره ادامه دادم:
_ جونگکوک تو الان مستی ....
محکم به ران پام کوبید...
کوک: ببخشید ولی نمیتونم از دخترای خوشگل بگذرم
الان من و میگه؟( کصخل بودن یعنی این)
نادیا : تو...که نمیخوای.....؟
دست داغشو از لباسم رد کردو به لباس زیرم رسوند، و خیلی سری از تنم کشیدش بیرون
دستمو رو دستش انداختم مظلوم نگاش کردم
نادیا: نه...
کوک: چند وقته؟؟...یه ماه؟...اوه نه، دقیقش یک ماه و دو هفتست ....حتما باید بد جور تنگ شده باشی
نادیا: نه نه ، جونگکوک ازت خواهش میکنم...به خدا دیگه نمیتونممم...
کوک: دوباره عادت میکنی...!
از کمرم گرفت و پایین تنم و به خودش چرسبوند...و کیسی و شروع کرد ...همزمان متوجه میشدم عضوشو در میاره.پاهام و دور خودش حلقه کرد و دقیقا وقتی توقعه داشتم درد عضوشو حس کنم ، دوتا از انگشتاشو لایه پام کشید.
و شروع کرد به تحریک کردنم...انقدر ادامه داد که کامل خیس شده بودم .
از لبام دل کند و دوتا از انگشتاشو وارد کرد ....چشمام و از درد رو هم فشار دادم...من حتی تحمل دوتا انگشتم نداشتم
بعد از این که یکم بازش کرد عضوشو داخلم کرد
کوک: ...بد جورم تنگ شدی...
دلممیخواست از تح دلم جیغ بزنم...حتی فکر نکنم اون دفعه که دختونگیمو گرفت همچین دردی حس کرده باشم
و شروع به حرکت داخلم کرد دیگه تحمل نکردم و صدام در امد
نمیخواستم صدام بالا بره چون واقعا ازم بعید نبود تنها چییزی که به ذهنم رسید و سری عملی کردم ...
دستم و دور گردنش حلقه کردم خودم کیس پر حرارتی و شروع کردم ، دلیلی نمیشه من درد بکشه این فقط حال کنه...خودم کنترلش میکردم..و بگم که همراهیم میکرد .
بعد از ۲۰ دقیقه حس خیسی بین پاهام باعث شد که ازم جدا شه
بعد از بستن کمر بندشت لباس زیرمو تنم کرد .
از صبح چییزی نخورده بودم و الکل و با معد خالی سر میکشیدم و بعد این رابطه اصلا جون باز نگه داشتن چشمم نداشتم
جونگکوک به سمتم چرخید و گفت:
_ خوبی؟!
نادیا: اهومم
با کلمه نا مفهمومی که از دهنم در امد جواب دادم خودم و داخل بغلش انداختم که سرم رو شونش و صورتم داخل گردنش بود.
اخرین چییزی که حس کردم ..نوازش دست جونگکوک رو سرم بود که به خواب فروم برد
part: 1۹
"ویو نادیا"
_ میدونی دلم برایه چی تنگ شده؟.....اینکه صدا نا..له هات تا اسمون بره
از زور گوییش گریم داشت میگرفت
با بغضی که دل سنگ و اب میکرد ، گفتم
نادیا: اخه مگه چه بدی در حقت کردم؟؟...
هر چقدر می گذشت الکل بیشتر روش تاثییر میزاشت و کنترل از دستش خارج میشد.
جوابی ازش نگرفتم
وقتی دیدم قصد حرف زدن نداره ادامه دادم:
_ جونگکوک تو الان مستی ....
محکم به ران پام کوبید...
کوک: ببخشید ولی نمیتونم از دخترای خوشگل بگذرم
الان من و میگه؟( کصخل بودن یعنی این)
نادیا : تو...که نمیخوای.....؟
دست داغشو از لباسم رد کردو به لباس زیرم رسوند، و خیلی سری از تنم کشیدش بیرون
دستمو رو دستش انداختم مظلوم نگاش کردم
نادیا: نه...
کوک: چند وقته؟؟...یه ماه؟...اوه نه، دقیقش یک ماه و دو هفتست ....حتما باید بد جور تنگ شده باشی
نادیا: نه نه ، جونگکوک ازت خواهش میکنم...به خدا دیگه نمیتونممم...
کوک: دوباره عادت میکنی...!
از کمرم گرفت و پایین تنم و به خودش چرسبوند...و کیسی و شروع کرد ...همزمان متوجه میشدم عضوشو در میاره.پاهام و دور خودش حلقه کرد و دقیقا وقتی توقعه داشتم درد عضوشو حس کنم ، دوتا از انگشتاشو لایه پام کشید.
و شروع کرد به تحریک کردنم...انقدر ادامه داد که کامل خیس شده بودم .
از لبام دل کند و دوتا از انگشتاشو وارد کرد ....چشمام و از درد رو هم فشار دادم...من حتی تحمل دوتا انگشتم نداشتم
بعد از این که یکم بازش کرد عضوشو داخلم کرد
کوک: ...بد جورم تنگ شدی...
دلممیخواست از تح دلم جیغ بزنم...حتی فکر نکنم اون دفعه که دختونگیمو گرفت همچین دردی حس کرده باشم
و شروع به حرکت داخلم کرد دیگه تحمل نکردم و صدام در امد
نمیخواستم صدام بالا بره چون واقعا ازم بعید نبود تنها چییزی که به ذهنم رسید و سری عملی کردم ...
دستم و دور گردنش حلقه کردم خودم کیس پر حرارتی و شروع کردم ، دلیلی نمیشه من درد بکشه این فقط حال کنه...خودم کنترلش میکردم..و بگم که همراهیم میکرد .
بعد از ۲۰ دقیقه حس خیسی بین پاهام باعث شد که ازم جدا شه
بعد از بستن کمر بندشت لباس زیرمو تنم کرد .
از صبح چییزی نخورده بودم و الکل و با معد خالی سر میکشیدم و بعد این رابطه اصلا جون باز نگه داشتن چشمم نداشتم
جونگکوک به سمتم چرخید و گفت:
_ خوبی؟!
نادیا: اهومم
با کلمه نا مفهمومی که از دهنم در امد جواب دادم خودم و داخل بغلش انداختم که سرم رو شونش و صورتم داخل گردنش بود.
اخرین چییزی که حس کردم ..نوازش دست جونگکوک رو سرم بود که به خواب فروم برد
۲۸.۲k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.