نامه رو باز کرد

نامه رو باز کرد
شروع به خوندنش کرد
_چی‌..؟امکان نداره..!
من.. هیچوقت..سرطان نگرفتم
من..هیچوقت..عاشق پسری به اسم
جونگکوک..نشدم..اینا..چیه..؟!
(فکش بک به سال ۱۹۹۵)
تهیونگم... چرا بهم راجب بیماریت نگفتی...؟
_نمی..نمی‌...خواستم....از.. دستت..بدم
(صدای دستگاه کنترل ضربان قلب)
دیییی دیییی
او..نه...نه..تهیونگم..ترکم..نکن(گریه)
_جونگکوک...فرا..فراموشم...نکن
(فکش بک به زمان حال)
(همه ی حرفای جونگکوک توی نامست)
تهیونگم دیدی فراموشت نکردم..؟
اما تو فراموشم کردی
سرکارت نذاشتم اگه میخوای داستان اصلی رو بشنوی بهم زنگ بزن شمارم (09934583186 )
_هی همه اینا سرکاریه...
_اره..سرکاریه
_اما اگه واقعیت داشته باشه..چی..؟
میره سمت تختش گوشیش رو از عسلی برمیداره و به شماره پیام میده
_سلام گفتی بهت پیام بدم..؟
سلام..تهیونگ.. خودتی ؟
_اره..تو منو از کجا میشناسی
ما همدیگرو به خوبی میشناسیم..بهت نشون میدم بیا به این آدرسی که بهت میدم
_باشه و امیدوارم دروغ نگفتی باشی
گوشیش رو می‌زاره کنارش،سرشو می‌زاره رو بالش و می‌خوابه
(فکش بک به سال ۱۹۹۳)
_اوه،سلام پسر اومدی گیم بزنی
اوه...آره..میای باهم گیم بزنیم؟
_حتماا...!
(فکش بک به دوماه بعد ۱جولای ۱۹۹۳)
_جونگکوک...من...دوستت دارم.‌‌..
من....
(شرط پارت بعدی ۶لایک و ۴کامنته)