فیک
فقط من ، فقط تو
کوک« ی نکته کوک پسر خاله ی ات هستش» :بههه سلام بر زرشک خودم ات! اینها دیگه کجا میان؟
ات: آمم میگم حالا بیا بریم
هر دو ب داخل کلاس رفتن و ات ی چشمک ب کوک زد کوک هم علامت اوکی رو بهش نشون داد کیف هاشون رو گذاشتن و با هم دوباره رفتن حیاط
ات: ایییی
بادیگارد: خانم چیشد ؟
ات: فشارم افتاد میشه بری برام ی چیز بگیری
بادیگارد: آم باشه شما همینجا وایسید الان میام
ات رو ب اونیکی کرد و گفت
برو کیفم رو از بالا بیار قرصم رو الان حتما باید بخورم وگرنه حالم بد میشه ک بادیگارد بدو بدو رفت
ات و کوک با هم دوییدن بالا پشت بوم
کوک: اههه وای قلبم ات قضیه چیه اینا چرا هر جا میری باهاتن کاری کردی کلک؟
ات: ای کاش کاری کردم بودم
«ات تمام قضیه رو برای کوک تعریف کرد .»
کوک: یعنی چی ک میگی باید ازدواج کنی
ات: مجبورم
کوک: هه الان واقعا با شوگا کات کردید
ات: ٱهوم
کوک: هه از إمی انتظار نداشتم اینطوری رفتار کنه مثلا بهترین دوستمون بود متاسفم ات ک کاری از دستم بر نمیاد ولی بدون اگه همه در های دنیا روزی برات بسته بود بدون من کنارتم و اگر ب کمکم احتیاج داشتی من هستم
ات ک دیگه طاقت نیاورد شروع کرد ب گریه کردن.
کوک ک سعی ب آروم کردنش داشت یهو نگاهش ب حیاط افتاد ک دید بادیگارد ها دارن میرن اینور اونور ک یهو همه معاون مدیر حتی دبیر ها هم دنبال ات میگشتن
کوک: وای ات بدو بریمممم
ات ک دید چی شده کرکاش ریخت با هم بدو بدو رفتن پایین
بادیگارد ک ات رو دید سریع اومد سمتش و گفت
بادیگارد: وای خانم کجا بودید ؟؟ مگه نگفتم بدون ما جایی نرسید اگه آقا برسه خیلی براتون بد میشه
ات: چ چی ب اون هم خبر دادید لعنتی ها
ک یهو تهیونگ سریع از ماشین پیاده شد و با اعصبانیت تمام ب سمتشون میومد
کوک دست ات رو گرفت
تهیونگ تا رسید رو ب کوک گفت
تهیونگ : دستشو ول کن
کوک : و اگه نکنم
ک تهیونگ ی تیر ب کتف کوک زد
ات ک خون رو روی بدن کوک دید ی جیغ کشید
ات: چ چطور تونستییییی و همونجا بی هوش شد
فلش بک تو عمارت
تهیونگ
ارباب: احمققق میدونی چیکار کردی میدونی سهاممون امروز چقدر افت کردههه واسه چی شلیک کردی اصلا چرا تو جمع وایییی وایی الان چقدر حرف پشت سرمونه
تهیونگ: دست ات رو گرفته بود پدربزرگ میفهمی کم مونده بود
ارباب: گرفته باشه اصلا کی ب تو اجازه داده از اسلحه استفاده کنی
تهیونگ: پدربزرگ من دیگه بزرگ شدم و خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم چیکار نکنم انقد هم منو سرزنش نکنید قول میدم همه چیز رو خودم درست کنم
ارباب: هه بایدم درست کنی از فرانسه نگفتم بیای ک گند بزنی ب همه چیز حالا برو ببین دختره بدبخت ب هوش آمد یا نه
تهیونگ: دیگه نمیزارم بره مدرسه براش معلم خصوصی میگیرم خونه باید درس بخونه
ارباب: هر کاری میکنی بکن فقط زرر نرسون ب ابرومون
تهیونگ ب سمت اتاق ات حرکت کرد
ات
یهو از خواب پریدم ک کوک وای خدای من چ چرا نمیتونم گریه کنم « بهش شوک وارد شده » هر کاری میکردم زور بزنم نمیشد داشتم روانی میشدم ک یهو تهیونگ اومد تو
ک همینطوری ک نزدیکم میشد من بیشتر میترسیپم ک گفتم
ات: ج جلو نیا! کوک کوک زنده س؟
تهیونگ: زنده س
ات: میخوام ببینمش گفتم جلو نیا!
تهیونگ. ک حالا با آن فقط یک قدم فاصله داشت گفت:
تهیونگ: نمیشه
ات داد زد
ات: نیا جلو گفتم نیاااا
تهیونگ دو تا دستای ات رو گرفت ک یهو مادر ات اومد جلو و ی سیلی محکم ب صورت تهیونگ زد.
تهیونگ ک همینطوری مونده بود دستش رو گذاشت بود رو صورتش
مادر ات: چطور میتونی با دخترم مثل یک برده رفتار کنی چطور تونستی ب پسر خواهرم شلیک کنی کی انقد عوضی شدی تهیونگ!
ات ک مونده بود مادرش چرا ایندفعه پشت ات وایستاده بود تعجب کرده بود ک یهو مادر ش ات رو ب آغوشش برد .
شرط پارت بعد
: ۵۷تا لایک و کامنت
کوک« ی نکته کوک پسر خاله ی ات هستش» :بههه سلام بر زرشک خودم ات! اینها دیگه کجا میان؟
ات: آمم میگم حالا بیا بریم
هر دو ب داخل کلاس رفتن و ات ی چشمک ب کوک زد کوک هم علامت اوکی رو بهش نشون داد کیف هاشون رو گذاشتن و با هم دوباره رفتن حیاط
ات: ایییی
بادیگارد: خانم چیشد ؟
ات: فشارم افتاد میشه بری برام ی چیز بگیری
بادیگارد: آم باشه شما همینجا وایسید الان میام
ات رو ب اونیکی کرد و گفت
برو کیفم رو از بالا بیار قرصم رو الان حتما باید بخورم وگرنه حالم بد میشه ک بادیگارد بدو بدو رفت
ات و کوک با هم دوییدن بالا پشت بوم
کوک: اههه وای قلبم ات قضیه چیه اینا چرا هر جا میری باهاتن کاری کردی کلک؟
ات: ای کاش کاری کردم بودم
«ات تمام قضیه رو برای کوک تعریف کرد .»
کوک: یعنی چی ک میگی باید ازدواج کنی
ات: مجبورم
کوک: هه الان واقعا با شوگا کات کردید
ات: ٱهوم
کوک: هه از إمی انتظار نداشتم اینطوری رفتار کنه مثلا بهترین دوستمون بود متاسفم ات ک کاری از دستم بر نمیاد ولی بدون اگه همه در های دنیا روزی برات بسته بود بدون من کنارتم و اگر ب کمکم احتیاج داشتی من هستم
ات ک دیگه طاقت نیاورد شروع کرد ب گریه کردن.
کوک ک سعی ب آروم کردنش داشت یهو نگاهش ب حیاط افتاد ک دید بادیگارد ها دارن میرن اینور اونور ک یهو همه معاون مدیر حتی دبیر ها هم دنبال ات میگشتن
کوک: وای ات بدو بریمممم
ات ک دید چی شده کرکاش ریخت با هم بدو بدو رفتن پایین
بادیگارد ک ات رو دید سریع اومد سمتش و گفت
بادیگارد: وای خانم کجا بودید ؟؟ مگه نگفتم بدون ما جایی نرسید اگه آقا برسه خیلی براتون بد میشه
ات: چ چی ب اون هم خبر دادید لعنتی ها
ک یهو تهیونگ سریع از ماشین پیاده شد و با اعصبانیت تمام ب سمتشون میومد
کوک دست ات رو گرفت
تهیونگ تا رسید رو ب کوک گفت
تهیونگ : دستشو ول کن
کوک : و اگه نکنم
ک تهیونگ ی تیر ب کتف کوک زد
ات ک خون رو روی بدن کوک دید ی جیغ کشید
ات: چ چطور تونستییییی و همونجا بی هوش شد
فلش بک تو عمارت
تهیونگ
ارباب: احمققق میدونی چیکار کردی میدونی سهاممون امروز چقدر افت کردههه واسه چی شلیک کردی اصلا چرا تو جمع وایییی وایی الان چقدر حرف پشت سرمونه
تهیونگ: دست ات رو گرفته بود پدربزرگ میفهمی کم مونده بود
ارباب: گرفته باشه اصلا کی ب تو اجازه داده از اسلحه استفاده کنی
تهیونگ: پدربزرگ من دیگه بزرگ شدم و خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم چیکار نکنم انقد هم منو سرزنش نکنید قول میدم همه چیز رو خودم درست کنم
ارباب: هه بایدم درست کنی از فرانسه نگفتم بیای ک گند بزنی ب همه چیز حالا برو ببین دختره بدبخت ب هوش آمد یا نه
تهیونگ: دیگه نمیزارم بره مدرسه براش معلم خصوصی میگیرم خونه باید درس بخونه
ارباب: هر کاری میکنی بکن فقط زرر نرسون ب ابرومون
تهیونگ ب سمت اتاق ات حرکت کرد
ات
یهو از خواب پریدم ک کوک وای خدای من چ چرا نمیتونم گریه کنم « بهش شوک وارد شده » هر کاری میکردم زور بزنم نمیشد داشتم روانی میشدم ک یهو تهیونگ اومد تو
ک همینطوری ک نزدیکم میشد من بیشتر میترسیپم ک گفتم
ات: ج جلو نیا! کوک کوک زنده س؟
تهیونگ: زنده س
ات: میخوام ببینمش گفتم جلو نیا!
تهیونگ. ک حالا با آن فقط یک قدم فاصله داشت گفت:
تهیونگ: نمیشه
ات داد زد
ات: نیا جلو گفتم نیاااا
تهیونگ دو تا دستای ات رو گرفت ک یهو مادر ات اومد جلو و ی سیلی محکم ب صورت تهیونگ زد.
تهیونگ ک همینطوری مونده بود دستش رو گذاشت بود رو صورتش
مادر ات: چطور میتونی با دخترم مثل یک برده رفتار کنی چطور تونستی ب پسر خواهرم شلیک کنی کی انقد عوضی شدی تهیونگ!
ات ک مونده بود مادرش چرا ایندفعه پشت ات وایستاده بود تعجب کرده بود ک یهو مادر ش ات رو ب آغوشش برد .
شرط پارت بعد
: ۵۷تا لایک و کامنت
۱۰۸.۰k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.