پارت ۱۶فیک کوک
مرسی که میخونی .شرایط پارت بعد آخر فیک گذاشتم
ویو کوک
پیام رو باز کردم و دید عکس اته که سر صورتش خونیه و به صندلی بستنش . قلبم فشرده شد و بغض کردم .چرا همچین فرشته ای انقدر عذاب میکشه و...سریع زنگ زدم به تام
_پیداش کردی؟
€آره آدرسش رو برات فرستادم
_باشه
قطع کردم و رفتم سمت جایی که آدرسش رو تام فرستاده بود
ویو ات
کل بدنم درد میکنه و مغزم سوت میکشه همه جا رو تار و برفکی میبینم و
[علامت عموی ات * علامت لی جونگ سو &]
*به به خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود
+چی از جونم میخواین؟
&از تو نه ولی از اون پسره یچیزی طلبکاریم
+فکر نمیکنم اون به شما بدهی داشته باشه!
*نه بدهی که نه فقط در قبال تو ازش پول میخوایم
+هع چی فکر کردین مگه من برده ی شمام که منو بفروشین! "_" و................
داشتم با عموی خرفت و پسر عموی متجاوزم بحث میکردم که صدای آشنایی شنیدم
_هوی توی این خرابشده هیچ خری نیست؟
*تو ...تو چجوری فهمیدی که ما اینجاییم ؟
_هع عوضی چی فکر کردی
&تو بودی که اون روز با ی لشکر آدم جلوی مدرسه جمع شده بودی الان میبینم که تنهایی به نظرت میتونی؟
_نیاز نبود برای ی مشت به ی پیر خرفت و ی هویج سیاه ،لشکر آدم بگم بیان[*اینم بگم که من به بادمجون میگم هویج سیاه🥕🍆😁😅*]
من اصلا حالم خوب نبود و اینکه دیدم کوک اومد امید پیدا کردم ولی کوک تنها با ی لشکر آدم نمیتونست و منم دست و پام بسته. ...............................کوک خیلیا شونو زده بود دیگه جون نداشت و هنوز خیلیا مونده بودن ..تقربا موفق شده بودم که گره دستم رو بازکنم ......خوبه باز شد رفتم سراغ گره پام که صدای داد کوک اومد
_آخ[خیلی بلند مثل اون وقتی که انگشت کوچیکه پات میخوره به پایهی مبل یا میز😐😂]
برگشتم سمت صدا و دیدم یکی با میله زده تو سر کوک و کوک افتاد زمین و دورش همش خون جمع شد.
همشون ترسیدن و فلنگ رو بستن تا پام رو آزاد کردم رفتم سمت کوک و کشیدمش تو بغلم . باهاش حرف میزدم و سعی داشتم هوشیار نگهش دارم که صدای آمبولانس اومد و.................
[فلش بک سه روز بعد از اون اتفاق].
ویو ات
۳ روز از اون اتفاق میگذره کوک توی کماعه ظاهرا ضربه ای که به سرش زدن خیلی شدید بوده و احتمالا قسمتی از مغزش آسیب دیده و...از این چیزا ولی من مطمئنم کوک حالش خوبه . دکتر کوکم وقتی حال منو دید معاینه ام کرد و فهمیدم بدنم بخاطر ضربه های میله کوفته بوده ظاهرا عمومینا با میله منو زدن و اینکه از کوک حاملم باورم نمیشد.کوک هنوز تغییری نکرده و نشونه ای از بهبودی نداره و من هر روز بالای تختش باهاش حرف میزنم و از آیندمون با بچه ای که داریم میگم. تو اتاق نشسته بودم که دکتر کوک وارد شد
[علامت دکتر﷼]
﷼سلام امروز چطورین؟
+تا کوک از این وضع در نیاد بهتر نمیشم:(
﷼ولی شما باردارید بهتره یکم به فکر بچه تون باشید .برگردید خونتون و یکم استراحت کنید اگه چیزی شد خودم شخصاً بهتون خبر میدم
+ولی ........
﷼ولی و اما و اگرم نداریم . تو خیلی شبیه دخترمی نمیخوام اتفاقی برات بیوفته
+جدی دخترتون کجاست؟حتما مثل خودتون دکتره
﷼خیلی دوست داشت دکتر بشه ولی متاسفانه توی ی حادثه از دست دادمش .اینم عکسشه [عکسش رو نشون ات داد]
+الله وکیلی خیلی شبیه منه!
خلاصه با حرفاش راضی شدم برگشتم خونه و رفتم دوش گرفتم و .......... جلوی آیینه نشسته بودم داشتم یکم به پوستم رسیدگی کنم شبیه اجنه شدم هعییییییی چنگده لاغر شدم . خلاصه که داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد
+الو
﷼دخترم زود خودتو برسون اینجا که........[گوشی رو قطع کرد ات]
هول شدم ،ترسیدم نکنه که......نه ...نه ...نمیشه .
سریع رفتم پایین و یکی از بادیگارد ها منو رسوند بیمارستان . با سرعت نور رفتم سمت اتاق کوک و در رو باز کردم ، کوک بهوش اومده بود.
اشکام سرازیر شدن
+چرا ....هق...چرا انقدر .....هق ....بیدار شدنت طول کشید؟هاااا
_چی؟
+میدونی من چی کشیدم .؟
_ببخشید ولی من شما رو نمیشناسم
+چی ؟چی میگی ....هق.....کوک اصلا شوخی جالبی نیست .
_بیرون
+ولی کوک.
_نشنیدی بیرون.[داد ]
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش دکترش
+آقای کوان کوک چش شده ؟.
﷼فراموشی موقت . حافظهی چهار سال اخیرش رو از دست داده . درواقع مغز خودش رو مجبور کرده که این ۴ سال رو که زیاد خاطرات خوبی نداشته فراموش کنه . البته حافظه اش قابل برگشته فقط به زمان نیاز داره.
با چیزی که شنیدم دنیا رو سرم خراب شد و گفتم.........................
حمایت فراموش نشه 😁
شرایط پارت بعد
۱۵لایک و ۱۵کامنت
🫠🤗
ویو کوک
پیام رو باز کردم و دید عکس اته که سر صورتش خونیه و به صندلی بستنش . قلبم فشرده شد و بغض کردم .چرا همچین فرشته ای انقدر عذاب میکشه و...سریع زنگ زدم به تام
_پیداش کردی؟
€آره آدرسش رو برات فرستادم
_باشه
قطع کردم و رفتم سمت جایی که آدرسش رو تام فرستاده بود
ویو ات
کل بدنم درد میکنه و مغزم سوت میکشه همه جا رو تار و برفکی میبینم و
[علامت عموی ات * علامت لی جونگ سو &]
*به به خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده بود
+چی از جونم میخواین؟
&از تو نه ولی از اون پسره یچیزی طلبکاریم
+فکر نمیکنم اون به شما بدهی داشته باشه!
*نه بدهی که نه فقط در قبال تو ازش پول میخوایم
+هع چی فکر کردین مگه من برده ی شمام که منو بفروشین! "_" و................
داشتم با عموی خرفت و پسر عموی متجاوزم بحث میکردم که صدای آشنایی شنیدم
_هوی توی این خرابشده هیچ خری نیست؟
*تو ...تو چجوری فهمیدی که ما اینجاییم ؟
_هع عوضی چی فکر کردی
&تو بودی که اون روز با ی لشکر آدم جلوی مدرسه جمع شده بودی الان میبینم که تنهایی به نظرت میتونی؟
_نیاز نبود برای ی مشت به ی پیر خرفت و ی هویج سیاه ،لشکر آدم بگم بیان[*اینم بگم که من به بادمجون میگم هویج سیاه🥕🍆😁😅*]
من اصلا حالم خوب نبود و اینکه دیدم کوک اومد امید پیدا کردم ولی کوک تنها با ی لشکر آدم نمیتونست و منم دست و پام بسته. ...............................کوک خیلیا شونو زده بود دیگه جون نداشت و هنوز خیلیا مونده بودن ..تقربا موفق شده بودم که گره دستم رو بازکنم ......خوبه باز شد رفتم سراغ گره پام که صدای داد کوک اومد
_آخ[خیلی بلند مثل اون وقتی که انگشت کوچیکه پات میخوره به پایهی مبل یا میز😐😂]
برگشتم سمت صدا و دیدم یکی با میله زده تو سر کوک و کوک افتاد زمین و دورش همش خون جمع شد.
همشون ترسیدن و فلنگ رو بستن تا پام رو آزاد کردم رفتم سمت کوک و کشیدمش تو بغلم . باهاش حرف میزدم و سعی داشتم هوشیار نگهش دارم که صدای آمبولانس اومد و.................
[فلش بک سه روز بعد از اون اتفاق].
ویو ات
۳ روز از اون اتفاق میگذره کوک توی کماعه ظاهرا ضربه ای که به سرش زدن خیلی شدید بوده و احتمالا قسمتی از مغزش آسیب دیده و...از این چیزا ولی من مطمئنم کوک حالش خوبه . دکتر کوکم وقتی حال منو دید معاینه ام کرد و فهمیدم بدنم بخاطر ضربه های میله کوفته بوده ظاهرا عمومینا با میله منو زدن و اینکه از کوک حاملم باورم نمیشد.کوک هنوز تغییری نکرده و نشونه ای از بهبودی نداره و من هر روز بالای تختش باهاش حرف میزنم و از آیندمون با بچه ای که داریم میگم. تو اتاق نشسته بودم که دکتر کوک وارد شد
[علامت دکتر﷼]
﷼سلام امروز چطورین؟
+تا کوک از این وضع در نیاد بهتر نمیشم:(
﷼ولی شما باردارید بهتره یکم به فکر بچه تون باشید .برگردید خونتون و یکم استراحت کنید اگه چیزی شد خودم شخصاً بهتون خبر میدم
+ولی ........
﷼ولی و اما و اگرم نداریم . تو خیلی شبیه دخترمی نمیخوام اتفاقی برات بیوفته
+جدی دخترتون کجاست؟حتما مثل خودتون دکتره
﷼خیلی دوست داشت دکتر بشه ولی متاسفانه توی ی حادثه از دست دادمش .اینم عکسشه [عکسش رو نشون ات داد]
+الله وکیلی خیلی شبیه منه!
خلاصه با حرفاش راضی شدم برگشتم خونه و رفتم دوش گرفتم و .......... جلوی آیینه نشسته بودم داشتم یکم به پوستم رسیدگی کنم شبیه اجنه شدم هعییییییی چنگده لاغر شدم . خلاصه که داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد
+الو
﷼دخترم زود خودتو برسون اینجا که........[گوشی رو قطع کرد ات]
هول شدم ،ترسیدم نکنه که......نه ...نه ...نمیشه .
سریع رفتم پایین و یکی از بادیگارد ها منو رسوند بیمارستان . با سرعت نور رفتم سمت اتاق کوک و در رو باز کردم ، کوک بهوش اومده بود.
اشکام سرازیر شدن
+چرا ....هق...چرا انقدر .....هق ....بیدار شدنت طول کشید؟هاااا
_چی؟
+میدونی من چی کشیدم .؟
_ببخشید ولی من شما رو نمیشناسم
+چی ؟چی میگی ....هق.....کوک اصلا شوخی جالبی نیست .
_بیرون
+ولی کوک.
_نشنیدی بیرون.[داد ]
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش دکترش
+آقای کوان کوک چش شده ؟.
﷼فراموشی موقت . حافظهی چهار سال اخیرش رو از دست داده . درواقع مغز خودش رو مجبور کرده که این ۴ سال رو که زیاد خاطرات خوبی نداشته فراموش کنه . البته حافظه اش قابل برگشته فقط به زمان نیاز داره.
با چیزی که شنیدم دنیا رو سرم خراب شد و گفتم.........................
حمایت فراموش نشه 😁
شرایط پارت بعد
۱۵لایک و ۱۵کامنت
🫠🤗
۱۳.۴k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.