پارت.۴
#پارت۴
«پادشاهی خونی»
یک شب پدر برای یک جلسه کاری مهم به روسیه رفته بود لوکاس هم که مثل همیشه با دوست هاش به بار رفته بود گفت به بابا نگم،توی داخل اتاقم روی تختم نشسته بودم عمارت رو سکوت فرا گرفته بود تصمیم گرفتم کمی کتاب بخونم تا ذهنم رو از این تنش آزاد کنم.
به سمت کتابخانه اتاق رفتم ولی هر چقدر گشتم کتابم رو پیدا نکردم اطراف اتاق رو هم نگاه کردم ولی نبود
°شاید تو کتابخونه اتاق بابا باشه
به سمت اتاقش رفتم پدر هیچ وقت به من اجازه ورود به اتاقش رو نمیداد ولی...حالا که اینجا نیست یه بار هیچ اتفاقی نمی افته به هیچ چیزی دست نمیزنم.
آروم در اتاق رو باز کردم چراغ رو روشن کردم و یه سمت قفسه ها رفتم همونطور که داشتم دنبال کتاب میگشتم صدای قدم های کسی رو شنیدم که انگار داشت نیومد بالا...نکنه باباست!؟ولی قرار بود شب رو بمونه،اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم اگه از اتاق خارج میشدم بابا من رو میدید سریع زیر میز قایم شدم دشتم رو روی دهنم گذاشتم تا حتی کوچک ترین صدایی ازم در نیاد.
پدر وارد اتاق شد چیزی رو محکم روی میز پرت کرد یه لیوان ویسکی برای خودش ریخت و در حالی که غر میزد ویسکی رو نوشید میتونستم از صدا ها تشخیص بدم که داره چیکار می کنه
•تامارا!...
وای یعنی فهمید اینجام؟؟ چشمام رو بستم و نفسم رو حبس کردم
پدر از روی تخت بلند شد آهی کشید و از اتاق خارج شد.
خیالم راحت شد حالا دیگه تو اتاق نبود از زیر میز برون اومدم کششی به خودم دادم و کمرم رو صاف کردم که یکدفعه چشمم به پاکتیکه روی میز بود افتاد، پس این رو بابا پرت کرد ....
یعنی توش چیمیتونه باشه؟! فکر نکنم اگه بازش کنم بابا عصبانی بشه خودش آخه بازه. سریع پاکت رو برداشتم یه عکسی توش بود به عکس خیره شدم واقعا محو زیباییش شدم یه الماس خوشگل به شکل قلب بود.
°واو...یعنی اصله؟اصلا برای کیه؟
عکس رو برگردونم پشتش یه نوشتهبود که به عکس منگنه شده بود
نوشته بود.
[الماس قلب اقیانوس، بالا مقام به تمامی باند های مافیایی دستور میده که اون الماس رو برای من بیارن هر کسی بتونه این کار رو انجام بده پاداش خوبی میگیره]
°پاداش؟!واقعا؟ یعنی اگه این الماس رو پیدا کنیم پاداش میگیریم!؟ اونم خود شخص بالا مقام مافیای بندر؟این باور نکردنیه.
سریع داخل پاکت رو نگاه کردم تا آدرسی یا یه همچین چیزی پیدا کنم اما هیچی نبود.آخه پس، چطوری من؟...باید میدونستم خب معلومه اگه بالا مقام خودش میتونست این کار رو انجام میداد،پس برای همین بابا پاکت رو پرت کرد از عصبانیت چون نمیتونسته انجامش بده.غرق در افکارم شده بودم چشم از عکس نمیکشیدم که ناگهان چیزی داخل عکس دیدم با چیزی که دیدم چشمام گرد شد.
ا...این چطور!؟ آخه...
.
.
.
فعلا تمام...🧑🦯
شرایط پارت بعدی:۶ لایک
«پادشاهی خونی»
یک شب پدر برای یک جلسه کاری مهم به روسیه رفته بود لوکاس هم که مثل همیشه با دوست هاش به بار رفته بود گفت به بابا نگم،توی داخل اتاقم روی تختم نشسته بودم عمارت رو سکوت فرا گرفته بود تصمیم گرفتم کمی کتاب بخونم تا ذهنم رو از این تنش آزاد کنم.
به سمت کتابخانه اتاق رفتم ولی هر چقدر گشتم کتابم رو پیدا نکردم اطراف اتاق رو هم نگاه کردم ولی نبود
°شاید تو کتابخونه اتاق بابا باشه
به سمت اتاقش رفتم پدر هیچ وقت به من اجازه ورود به اتاقش رو نمیداد ولی...حالا که اینجا نیست یه بار هیچ اتفاقی نمی افته به هیچ چیزی دست نمیزنم.
آروم در اتاق رو باز کردم چراغ رو روشن کردم و یه سمت قفسه ها رفتم همونطور که داشتم دنبال کتاب میگشتم صدای قدم های کسی رو شنیدم که انگار داشت نیومد بالا...نکنه باباست!؟ولی قرار بود شب رو بمونه،اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم اگه از اتاق خارج میشدم بابا من رو میدید سریع زیر میز قایم شدم دشتم رو روی دهنم گذاشتم تا حتی کوچک ترین صدایی ازم در نیاد.
پدر وارد اتاق شد چیزی رو محکم روی میز پرت کرد یه لیوان ویسکی برای خودش ریخت و در حالی که غر میزد ویسکی رو نوشید میتونستم از صدا ها تشخیص بدم که داره چیکار می کنه
•تامارا!...
وای یعنی فهمید اینجام؟؟ چشمام رو بستم و نفسم رو حبس کردم
پدر از روی تخت بلند شد آهی کشید و از اتاق خارج شد.
خیالم راحت شد حالا دیگه تو اتاق نبود از زیر میز برون اومدم کششی به خودم دادم و کمرم رو صاف کردم که یکدفعه چشمم به پاکتیکه روی میز بود افتاد، پس این رو بابا پرت کرد ....
یعنی توش چیمیتونه باشه؟! فکر نکنم اگه بازش کنم بابا عصبانی بشه خودش آخه بازه. سریع پاکت رو برداشتم یه عکسی توش بود به عکس خیره شدم واقعا محو زیباییش شدم یه الماس خوشگل به شکل قلب بود.
°واو...یعنی اصله؟اصلا برای کیه؟
عکس رو برگردونم پشتش یه نوشتهبود که به عکس منگنه شده بود
نوشته بود.
[الماس قلب اقیانوس، بالا مقام به تمامی باند های مافیایی دستور میده که اون الماس رو برای من بیارن هر کسی بتونه این کار رو انجام بده پاداش خوبی میگیره]
°پاداش؟!واقعا؟ یعنی اگه این الماس رو پیدا کنیم پاداش میگیریم!؟ اونم خود شخص بالا مقام مافیای بندر؟این باور نکردنیه.
سریع داخل پاکت رو نگاه کردم تا آدرسی یا یه همچین چیزی پیدا کنم اما هیچی نبود.آخه پس، چطوری من؟...باید میدونستم خب معلومه اگه بالا مقام خودش میتونست این کار رو انجام میداد،پس برای همین بابا پاکت رو پرت کرد از عصبانیت چون نمیتونسته انجامش بده.غرق در افکارم شده بودم چشم از عکس نمیکشیدم که ناگهان چیزی داخل عکس دیدم با چیزی که دیدم چشمام گرد شد.
ا...این چطور!؟ آخه...
.
.
.
فعلا تمام...🧑🦯
شرایط پارت بعدی:۶ لایک
۱.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.