راز جنایت 1
داستان از زبان آرتمیس:
خواب بودم و یهو یه صدای بلند که عین جیغ بود منو از خواب پروند...
آه حتما بازم ایزابل زده تو فاز کرم ریزی...
از تختم بلند شدم و رفتم دسشویی کارای لازمو انجام دادم و درومدمو لباسامو پوشیدم و رفتم پایین رفتم تو آشپخونه و یه قهوه درست کردم.
یه خمیازه ی کوتاه کشیدم.
یکدفعه امیلی از پشت پرید بغلو و قهوه به سر تا پام ریخت.
یکدفعه عصبانی شدم و کنترلم رو از دست دادم و داد زدم:امیلییییییی(با داد)
امیلی:«ببخشید من فقط میخواستم بغلت کنمممم»(با بغض)
ایزابلا:«خو چیکارش داری امیلی رو؟»(با چش غره)
اعصابم واقعا خودر شده بود این اتفاقا هرروز صبح میوفتاد
داد زدم:«ایزابل فکر نکن نمیدونم زنگ ساعتمو تغییر دادی!»
هردوشون ساکت شدن و رفتن تو اتاقاشون و در رو هم بستن!
منم رفتم توی اتاقم و یه کت مشکی با یه بلوز سفید و یه شلوار مشکی و یه کفش سفید پوشیدم و رفتم بیورن خونه سوار ماشینم شدم اسلحه هام رو جاساز کردم داخل کیف و کتم.میخواستم ماشینو روشن کنم که دیدم بنزین تموم شده هوفففف مجبور شدم پیاده برم نمیخواستم بیشتر از این دیرم شه
وقتی رسیدم به محل کارم اول از همه مارگارت بدو بدو اومد سمتم و گفت:«آرتی آرتی باورت نمیشه چی پیدا کردم!»
مارگارت همکار پلیسم و دوست صمیمیم بود که موهای بلوند و پوست برونزه ی جذاب و چشم های قهوه ای روشن داشت.
پرسیدم:«چیشده چته اول صبحی؟ »
مارگارت:«روزنامه هارو نخوندیییی؟ »
گفتم:«نه نخوندم چیشده مگه؟ »
خیلی تند رفت و روزنامه ی کایا یکی از همکارامون رو بزور گرفت و داد دست من و گفت:«بخونش!»
از تیتر روزنامه شروع کردم به خوندن
متن روزنامه
'امروز 1 ژوئیه در نیویورک جسد افرادی روی پل پیدا شد.روی گردن تمام افراد جایی مانند سوراخ شدن با مداد بود همچنین در دوربین ها ما فردی رنگ پریده با لب های بسیار قرمز دیدیم که بطور غیر قابل باوری غیب شد'
به شدت ذوق زده شدم!!!وجود خون آشام ها اثبات شده بود!حتما جایی جسد خوناشامه وجود داشت!
سریع تلفن زدم به ریک(کسی که اجساد جنایی رو نگه میداره) و ریک سریع جواب داد و سلام کرد که گفتم:«ریک ریک!تو جسد اون خوناشام و اون آدمای توی تیتر روزنامه رو داری؟ .»
ریک سریع جواب داد:«آرتمیس سریع برو سراغ تلویزیون محل کار و بزن شبکه ی **** رئیس جمهور داره سخنرانی میکنه»
سپس ریک سریع قطع کرد و مارگارت فوری زد توی شبکه ی **** و همه در حال تماشا بودیم!
اتفاقاتی که توی اون شبکه ی زنده میوفته:
رئیس جمهور:من متاسفم که این خبر رو میدم ولی...(کمی مکث)خون آشام ها وجود دارن ما در معرض خون آشان هاییم ما تمام نیرو های ویژه و مسلح رو میفرستیم تا سرتاسر شهر و کشور نگران هیچ چیز نباشید و به زندگی روزمرتون ادامه بدید ما مراقبع اوضاع هستیم
خواب بودم و یهو یه صدای بلند که عین جیغ بود منو از خواب پروند...
آه حتما بازم ایزابل زده تو فاز کرم ریزی...
از تختم بلند شدم و رفتم دسشویی کارای لازمو انجام دادم و درومدمو لباسامو پوشیدم و رفتم پایین رفتم تو آشپخونه و یه قهوه درست کردم.
یه خمیازه ی کوتاه کشیدم.
یکدفعه امیلی از پشت پرید بغلو و قهوه به سر تا پام ریخت.
یکدفعه عصبانی شدم و کنترلم رو از دست دادم و داد زدم:امیلییییییی(با داد)
امیلی:«ببخشید من فقط میخواستم بغلت کنمممم»(با بغض)
ایزابلا:«خو چیکارش داری امیلی رو؟»(با چش غره)
اعصابم واقعا خودر شده بود این اتفاقا هرروز صبح میوفتاد
داد زدم:«ایزابل فکر نکن نمیدونم زنگ ساعتمو تغییر دادی!»
هردوشون ساکت شدن و رفتن تو اتاقاشون و در رو هم بستن!
منم رفتم توی اتاقم و یه کت مشکی با یه بلوز سفید و یه شلوار مشکی و یه کفش سفید پوشیدم و رفتم بیورن خونه سوار ماشینم شدم اسلحه هام رو جاساز کردم داخل کیف و کتم.میخواستم ماشینو روشن کنم که دیدم بنزین تموم شده هوفففف مجبور شدم پیاده برم نمیخواستم بیشتر از این دیرم شه
وقتی رسیدم به محل کارم اول از همه مارگارت بدو بدو اومد سمتم و گفت:«آرتی آرتی باورت نمیشه چی پیدا کردم!»
مارگارت همکار پلیسم و دوست صمیمیم بود که موهای بلوند و پوست برونزه ی جذاب و چشم های قهوه ای روشن داشت.
پرسیدم:«چیشده چته اول صبحی؟ »
مارگارت:«روزنامه هارو نخوندیییی؟ »
گفتم:«نه نخوندم چیشده مگه؟ »
خیلی تند رفت و روزنامه ی کایا یکی از همکارامون رو بزور گرفت و داد دست من و گفت:«بخونش!»
از تیتر روزنامه شروع کردم به خوندن
متن روزنامه
'امروز 1 ژوئیه در نیویورک جسد افرادی روی پل پیدا شد.روی گردن تمام افراد جایی مانند سوراخ شدن با مداد بود همچنین در دوربین ها ما فردی رنگ پریده با لب های بسیار قرمز دیدیم که بطور غیر قابل باوری غیب شد'
به شدت ذوق زده شدم!!!وجود خون آشام ها اثبات شده بود!حتما جایی جسد خوناشامه وجود داشت!
سریع تلفن زدم به ریک(کسی که اجساد جنایی رو نگه میداره) و ریک سریع جواب داد و سلام کرد که گفتم:«ریک ریک!تو جسد اون خوناشام و اون آدمای توی تیتر روزنامه رو داری؟ .»
ریک سریع جواب داد:«آرتمیس سریع برو سراغ تلویزیون محل کار و بزن شبکه ی **** رئیس جمهور داره سخنرانی میکنه»
سپس ریک سریع قطع کرد و مارگارت فوری زد توی شبکه ی **** و همه در حال تماشا بودیم!
اتفاقاتی که توی اون شبکه ی زنده میوفته:
رئیس جمهور:من متاسفم که این خبر رو میدم ولی...(کمی مکث)خون آشام ها وجود دارن ما در معرض خون آشان هاییم ما تمام نیرو های ویژه و مسلح رو میفرستیم تا سرتاسر شهر و کشور نگران هیچ چیز نباشید و به زندگی روزمرتون ادامه بدید ما مراقبع اوضاع هستیم
۳.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.