پارت۹۵
چونشو روی سرم گذاشت و محکم تر بغلم کرد...
_دیگه هیچ اتفاقی نمیفته...همه چی خیلی وقته تموم شده...
_برای ما تازه شروع شده...
****
سوار ماشین گل زده شدیم.نمیتونستم لبخند نزنم...ایمان راه افتاد و من صدای آهنگو زیاد کردم. بلند بلند با خواننده میخوندم و صدای خنده هامون تو صدای اهنگ گم میشد...
گوشی ایمان زنگ خورد.سینا بود...بی اختیار لبخندم محو شد.ایمان هم همینطور... جواب داد.صدای سینا جای صدای خواننده رو گرفت.
_الو ایمان هر جا هستین نیاین تالار...
من و ایمان نگران نگاهی بهم انداختیم.سینا ادامه داد
_مهران از زندان فرار کرده...احتمال اینکه بیاد سراغ مینو خیلی زیاده.ما داریم دنبالش میگردیم ولی شما بهتره که....
یه دفه یه ماشین از پشت محکم به ماشین ما زد.طوری که محکم به جلو پرت شدیم و اگه کمربند نبود حتما میرفتیم تو شیشه...
ایمان بلند گفت
_سینا فک کنم پیدامون کرده...سینا؟...الو؟
خم شدم و گوشی شکسته ی ایمانو از کف ماشین برداشتم...ایمان زیر لب گفت
_لعنتی...
_دیگه هیچ اتفاقی نمیفته...همه چی خیلی وقته تموم شده...
_برای ما تازه شروع شده...
****
سوار ماشین گل زده شدیم.نمیتونستم لبخند نزنم...ایمان راه افتاد و من صدای آهنگو زیاد کردم. بلند بلند با خواننده میخوندم و صدای خنده هامون تو صدای اهنگ گم میشد...
گوشی ایمان زنگ خورد.سینا بود...بی اختیار لبخندم محو شد.ایمان هم همینطور... جواب داد.صدای سینا جای صدای خواننده رو گرفت.
_الو ایمان هر جا هستین نیاین تالار...
من و ایمان نگران نگاهی بهم انداختیم.سینا ادامه داد
_مهران از زندان فرار کرده...احتمال اینکه بیاد سراغ مینو خیلی زیاده.ما داریم دنبالش میگردیم ولی شما بهتره که....
یه دفه یه ماشین از پشت محکم به ماشین ما زد.طوری که محکم به جلو پرت شدیم و اگه کمربند نبود حتما میرفتیم تو شیشه...
ایمان بلند گفت
_سینا فک کنم پیدامون کرده...سینا؟...الو؟
خم شدم و گوشی شکسته ی ایمانو از کف ماشین برداشتم...ایمان زیر لب گفت
_لعنتی...
۶.۸k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.